تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

گپ تيانايي

تياناي من عاشق اينه كه مدام باهاش حرف بزنم تا باهام حرف بزنه اما با زبون خودش ؛كه ميگه اوقه اوققققققققققققققهه و تماما در حال خنديدنه و اين باعث شده كه همه بهش ميگن : چه دختر ول خندي............................. وقتي بيداري و باهات حرف نميزنم شكايت ميكني و تند تند  دست و پا ميزني اينه كه عاشق گپ زدني قربونت برم كه تا خوب هستي ؛خوبي ،اما همين كه بد قلق ميشي كلافم ميكني. اما بازم برام عزيزتر ميشي. ديشب دست بابايي خورد تو سرت و هلاك شدي .منم پا به پات گريه ميكردم ،الهي بميرم خيلي دردت اومد.   قربون جفت چشمات بشم:   تو خواب چكار ميكني عسلم: تو خواب خميازه ميكشي    ...
24 دی 1391

واكسن 2 ماهگي

قربونت برم ماماني 2 ماهه شدنت مبارك . 2 ماهه كه به من و بابا يه عشق و اميد ديگه اي بخشيدي ،عمرم. با خاله نرگس رفتيم تا واكسنت رو بزنيم ،بابايي هم دلش طاقت نياورد و بهمون ملحق شد من كه اصلا دل نداشتم كنارت بمونم با بابايي بيرون مونديم و وقتي صداي جيغ و گريه ات بلند شد ،انگار كه گوشت تنمون رو ريش ريش كردن . تا حالا اينجور گريه نكرده بودي ؛الهي كور بشم . بهت هر 4 ساعت قطره استامينوفن دادم تا اينكه درجه تب عدد 39 رو نشون ميده . ناهار و شام خونه خاله مونديم و تو هم تا حدودي نا ارومي ميكردي . الان كه دارم مينويسم شير خوردي و قنداقت كردم و راحت خوابيدي تا ببينم نصف شب چه اتفاقي مي افته. به قول خاله شيرين بايد به...
21 دی 1391

چكاپ 2 ماهگي

چشم و چراغ خونه سلام عمر ماماني ،چقدر تو عزيزي و هر ثانيه هزار بار خدا رو به خاطر وجودت توي خونه شاكرم. ديروز رفتيم تا براي ماه دوم زندگيت چك بشي ،تصميم داشتم ببرمت زير نظر دكتر مدني اما موفق نشدم تا اينكه دكتر منيري نوبتمون داد . بابا ،خاله سوسن و سارا همراهمون بودن منو خاله سارا تو رو برديم تو مطب . همه جا تو دكتر معاينه كرد  و خدا رو شكر مشكلي نداشتي . وزنت : 5 كيلو و 50 گرم قدت :58 سانتي متر دور سرت : 36 سانتي متر كه خانوم دكتر خيلي از وضعيتت راضي بود . الهي قربونت برم عسلم ؛فردا بايد واكسن 2 ماهگيت رو بزني انقده ناراحتمو استرس دارم كه ميخوام بميرم. قراره با خاله نرگس ب...
20 دی 1391

حاج خانوم تيانا

سلام البالوي ماماني قربونت برم كه داري بزرگ ميشي و من و بابا  شاهد بزرگ شدنتيم و از لحظه به لحظه بودنت لذت ميبريم اگه خدا بخواد بابايي ترم اخر و داره خودشو واسه امتحانا اماده ميكنه اما با اين حال از تو غافل نميشه و در بست در اختيارته  و خيلي مواظبته از دلدردت كه بگم خدا رو شكر 2 شبه خوبي و راحت ميخوابي اما استفراغ هات بيشتر شده  و تماما بوي ترش ميدن . ولي البالوي من دست از دلبريهاش برنميداره، قربونت برم علاقه شديدي به دستات پيدا كردي تا فرصت ميكني دستاتو با ولع خاصي ميخوري و ملچ مولوچ راه ميندازي حتي گاهي وقتا مي مي منو نميخوري و دستتو ترجيح ميدي و من هزار بار قربونت ميرم تو اين...
17 دی 1391

بازم حمام

الهي قربونت برم عسلم ظهر رفتيم خونه مادر و از مادر خواستم ببردت حمام مادرزهم قبول كرد . بازم مثل هميشه اروم بودي و از حمام لذت ميبردي كه گرسنه شدي و يه كوچولو گريه كردي . تا اومدي بيرون شير خوردي و خوابيدي. ببين : اين 4 امين دفعه است كه رفتي حمام. الهي قربونت برم نفس خدا كنه كه مريض نشي    نميدونم اينجا چند روز داشتي اما ببين چه خوردني شدي........................................ ...
7 دی 1391

دخمل شيرينم

ماماني دورت بگرده عشقم اينروزها حالت خدا رو شكر خوبه فقط شبها دلدرد مياد سراغت و اذيت ميشي روزها رو يه خيلي كم بيداري و شبها تا صبح نه خودت ميخوابي و نه ميذاري من بخوابم ساعتهاي 6 و 7 صبح خوابت ميبره . بميرم برات اما اينروزها شيرينكاري ميكني واسم: وقتي گرسنه ميشي دستاتو ميخوري و ملچ مولوچي راه ميندازي كه دلم غششششششششششش ميكنه .......................... قربونت برم تازه گاهي وقتا مي مي مامانو كنار ميزني و شروع ميكني به دستتو خوردن واي كه چه عشقي ميكنم. الهي هميشه سالم باشي و من شاهد بزرگ شدنت باشم دردونه من   ...
6 دی 1391

حكايت خواب تو

سلام عزيزم ؛عمرم الهي كه من پيش مرگت بشم . تو چقدر ماهي ،شيريني ؛عسلي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو هر ان بيشتر شيفته خودت ميكني دورت بكردم. ديشب ساعت 2 ربع كم بيدار شدي و احيا گرفتي و منو هم دعوت كردي و تا 7 ربع كم نذاشتي پلك رو هم بذارم. اروم بودي ؛فقط شير ميخوردي ،استفراغ ميكردي و دوست داشتي باهات حرف بزنم . اينم حكايت خواب تو . خدا رو شكر خوب شدي و ديشب اخرين قاشق شربتت رو خوردي. يه چند تا عكس برات ميذارم،برو ادامه مطلب و ببينشون:                               &nbs...
3 دی 1391

يلدا و 40 روزگيت مبارك

عمر مامان سلام 40 روزگيت مصادف شده با يلدا حالت الحمدلله رو به بهبوده، اما اذيت كردن ماماني توي نيمه هاي شب رو به افزايش. ديروز بعد از ظهر از ساعت 4 كع منو تو تنها شديم تا ساعت 10 كه بابايي اومد اذيتم كردي و اروم نبودي تا اينكه خواستيم بخوابيم اما شما مجوز ندادي تا 6 صبح گريه ميكردي  و اجازه خواب رو به كسي ندادي . بيچاره بابا و عمه فاطمه هم كه تا 4 صبح نخوابيدن . بالاخره ساعت 6 لالا كردي و منم خوابيدم ساعت 10:30 كه بيدار شدم عمه اينا رفته بودن و منو بيدار نكرده بودن تا استراحت كنم . شما هم كه از صبح بيدار نشدي و فقط چند باري شير خوردي تا الان كه دارم مينويسم تو بغلمي و بيداري . عشقم الهي كه هميشه حالت خوب باشه و سالم باشي....
30 آذر 1391

ديگه طاقت ندارم

عمر ماماني سلام دورت  بگردم كه انقده معصومي حالت رو به بهبود بود كه دوباره مريض شدي ،اينبار سرما خوردي عسلم و من دارم ديوونه ميشم . روز جمعه خاله جميله اينا اومدن خونمون و بابايي ميخواست لباسهاتو ببره افتاب كنه . بخاطر همين چند باري درب باز شد و با هر بار باز شدن هواي سردي ميومد داخل خونه خاله هم  تازه لباسهاتو عوض كرده بود و شما هم كه بي خبر خودتو خيس كرده بودي و لباسهات توي كمرت خيس شده بودن خاله ديگه عوضت نكردو يه پارچه گذاشت توي كمرت زير لباسهات . شب كه شد ديدم يه تك سرفه هايي ميكني به بابايي گفتم و بعداز ظهر شنبه برديمت دكتر . شربت سفكسيم و ديفن هيدرامين تجويز كردن ؛ 2 وعده بهت دادم و با هر بار خوردن سفكسيم ا...
27 آذر 1391

مريض شدي عمر مامان

سلام عزيزم خوبي قشنگ من ؟ الهي دورت بگردم كه نميدونم چي شد كه اينجوري شدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چهارشنبه شب خيلي نا ارومي ميكردي با هر بد بختي كه بود خوابوندمت و راحت تا صبح خوابيدي و چند باري هم شير خوردي .تا اينكه روز 5 شنبه متوجه شدم موقع ادرارت نا ارومي و گريه ميكني .اول فكر ميكردم اينجوريه اما بعدش مطمئن شدم ساعت 12 شب بود برديمت كلينيك ،وقتي دكتر چك كرد گفت  كه پاهات يه كم ملتهب شده و عفونت ادرار خفيفي هم داري و بخاطر همين گريه ميكردي . برات سفالكسين و پماد تجويز كرد تا بموقع برات استفاده كنم از صبح اصلا گريه نكردي خدا رو شكر و اين بيان ميكنه كه بهتري . الهي بميرم برات مادري كه ديشب تا صبح نخوابيدي و همش رو دستام ميچرخون...
24 آذر 1391