تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

ماندني تريني+اخرين عكسهاي 91

پارسال همين روزها بود كه درگير خونه تكوني بودم . متوجه ضعف و خستگي ميشدم اما بيخيالش بودم. تا اينكه 27 اسفند با يه تست حاملگي و ازمايش خون متوجه حضورت شدم قربونت برم . نميدوني كه چقدر غافلگير شدم،بابايي از من بدتر بود .شوك عجيبي بهمون وارد كردي ناناز من . اما امسال با وجودت كه الهي من قربون لحظه به لحظه ات برم حال و هواي ديگه اي داريم و با قدمهاي كوچيكت داريم به استقبال بهار ميريم . خدا رو هزاران هزار بار شكر. از خدا سلامتي و موفقيت روز افزون رو برات ارزو دارم. ماه هميشگي اسمونم تابيدنت را از من دريغ نكن. اولين بهارت مبارك اينم از عكسها : معذرت ميخوام ،اما ميخواي كار خرابي كني.   ...
29 اسفند 1391

افرين به دخترم

ديروز خيلي استفراغ كردي و اب از دهانت ميومد . عصر وقتي از خواب بيدار شدي يه كم اب  و نبات درست كردم بهت بدم . با قطره چكان نميخوردي و ميريختي بيرون. بعد از يه چرت كوتاه با ليوان خيلي راحت خورديش افرين به دخترم كه بزرگ شده . راستي ديروز يه كوچولو از غذامون رو زدم به زبونت و با نهايت لذت خوردي. نوش جووووووووووننننننننننتتتتتتتتتتت عزيزم ...
25 اسفند 1391

اولين مهموني ،تنهايي

ديروز رفتيم خيابون تا واست يه بلوز و جوراب بخرم بعدش كه اومديم خونه خيلي ذوق ميكردي و بلند بلند ميخنديدي. نگو كه دل صاحبخونمون ضعف رفته بود با شنيدن صدات . خودشون هم يه ني ني تو راه دارن. بعله اومدن دنبالت و بردنت . اولش غريبي ميكردي اما بعد افتاده بودي به ذوق كردن . يه 20 دقيقه اي گذشت و اوردنت ديدم بغض كردي و تا منو ديدي زدي زير گريه . بميرم الهي كه دلت  تنگ شده بوده. وقتي اروم شدي شروع كردي به بازي و خنديدن. قربونت برم كه سرو صدات تو خونه شور و شادي به پا ميكنه. راستي تبت هم كاملا قطع شده و فقط جاي واكسنت يه كم ورم داره. از روزي كه واكسن زدي نميدونم يادت رفته كه ميغلتيدي يا پات درد داره و...
23 اسفند 1391

واكسن وتب

 تب تيانا جونو ديروز تنها نگذاشت و باهاش موند تا امروز صبح كه خدا رو شكر تبش اومد پايين.اونم با كمك قطره استامينوفن از دو روز پيش كه واكسن زدي بخاطر درد پات نتونستي بغلتي و فقط 2 باري با كمك خودم غلتيدي. خدا رو شكر كه گذشت و راحت شدي عزيزم .واسه سلامتيت لازمه قربونت برم
22 اسفند 1391

اغاز 5 ماهگي با واكسن

مبارك مبارك 5 ماهگيت مبارك عمر من امروز پا گذاشتي تو 5 ماهگي و 5 ماهه كه به ما يه حال و هواي ديگه رو بخشيدي روز به روز بزرگتر ،عسلتر شيرين تر باهوش تر و دلبرتر ميشي. دورت بگردم بهار من امروز نوبت واكسن 4 ماهگيت بود با دلهره و ترس بيدار شدم و قطره استامينوفن بهت دادم و امادت كردم تا بابايي بياد ببردمون. رفتيم و 1 ساعتي انتظار كشيديم و تو هم مي مي خوردي و خوابيدي . وقتي صدامون كردن بيدار شدي و شروع كردي به خنديدن. وزنت 6 كيلو 700 گرم قدّت: 62 سانتي متر و دور سرت هم 40 سانتي متر كه مسؤل بهداشت لبخند رضايت بخشي زد . وقتي نوبت واكسنت شد و خوابوندمت روي تخت شروع كردي به گريه كردن . اخه اصو...
20 اسفند 1391

بهونه ي زندگي

ديروز 17/12/91 دخترم تيانا ياد گرفته و ميگه: مْمممممممممممْ لبهاشو ميبنده و ميگه مْممم با ساكن. امروز 18/12/91 هم كه مامانو بابا داشتن ميشستن و تميز ميكردن تيانا خانوم بهونه ي خواب داشت و يه كم اذيت شد و ميگفت : مَ مَ. الهي دردت به سرم كه خوشكل حرف ميزني. تيانا خانوم ياد گرفته كه وقتي شاكي ميشه دست و پاشو به شدت تكون بده و بهونه گيري كنه. من قربون بهونه هاتم ميشم ماماني. تو بهونه ي زندگي مني و من به اين بهونه دلخوشم . ...
18 اسفند 1391

افتادي به حرف

15/12/91 ماماني واسه اولين بار با هزار ترس و لرز و با حضور مادر جون تيانا جونشو حمام داد . و به اين نتيجه رسيد كه هنوز خودش به تنهايي نميتونه از عهده ي اين كار بربياد. در ضمن ساعت 12 شب بود كه گل قشنگ من يه 3-4 تا سينه خيز رفت. مباركههههههههههه قربونت برم. ديشب 14/12/91 هم رفتيم هايپر استار واسه خريد كه شما انقدر ذوق محيط اونجا رو ميكردي............... و مثل ستاره ميدرخشيدي ؛طوريكه همه ذوقت رو ميكردن و شما هم افتاده بودي به حرف زدن . يه بسته بزرگ پوشك جامپر هم نصيبت شد كه واسه 1 ماه ديگه كه بزرگتر شدي واست استفاده اش ميكنم. .اولين مرتبه است كه اينو واست گرفتيم .اميدوارم دوست داشته باشي عمرم . هر چه داري...
16 اسفند 1391

كارهاتو ببين عسلم

از ديروز تا حالا ياد گرفتي كه با دستت به هر چيزي ميزني تا صدا توليد كني انقدر هم ذوق ميكني  ميزدي تو      سيني چاي بادكنكه خوب سرگرمت كرده اينجا هم كه تماشاي تام و جري ديوونه ي نگاهتم   با تشكت درگيري تا خوابت ببره   ببين تو خواب پاهاتو چه جور گذاشتي الان هم داري ميكوبي روي كيبورد   قربون شيرين كاريهات بشم اميدم در ضمن تعادل دستهات و اينكه بخواي چيزي رو بگيري داره كامل ميشه و حدودا 10 دقيقه ميتوني جغجغه تو نگه داري ...
14 اسفند 1391

خدايا شكر

تياناي ناز نازي من 10 /12/91 بود كه داشتيم با هم صحبت ميكرديم و سرگرم بوديم كه شما گفتي بووووووووووووووو  وَ الهي قربونت برم ماماني وقتي داري شير ميخوري انگشت شصت دستتو از كنار مي مي ميبري تو دهنت و ملچ و مولوچ راه ميندازي ووقتي ميفهمي كه بهت ميگم اينكارو نكن اروم سرتو مياري بالا و نگام ميكني و ميخندي دردت تو سرم ماماني راستي امروز خاله راضيه (دوست ماماني )زنگ زدو گفت كه دوقلو بارداره و 2 ماهشه اونم بعد از 3 سال نميدوني چقدر خوشحال شدم و اينكه اومدم تو وبت و ديدم يه نظر داري اونم از خاله صبا خوشحالتر شدم ،دلم واسش يه ذره شده. تازه بدنيا اومده بودي كه خاله صبا اومد  ديدنمون . خدا رو بخاطر همه ي داشته ها و...
13 اسفند 1391