تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

خوشحالم.....

جيجرم امروز خيلي خوشحالم                       چون تو انقدر بزرگ شدي كه نميذاري راحت بخوابم و شكممو انداختي تو دست و پام، از ني ني نقطه اي  بيرون اومدي و شدي ني ني توپه اي ؛ماشالله به تو .خاله سوسن اينا خونه خريدن ؛و مهمتر از همه امروز بايد برم بيمارستان مادر و كودك تا خانوم دكتر از وضعيت سلامتي تو دلبندم برام بگه من تند تند ذوق كنم. مادر هم كه خدا رو شكر حالشون خوب شده .فقط يه زحمت دارم برات :اينكه از خدا بخواي به ما هم يه خونه از خودمون بده اخه تو ني ني هستي و دعاهات زودتر اجابت ميشه ...
8 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام يكي يه دونه گل گلخونه.يه دو روزي كه نبودم مادر كسالت داشت من و تو رفتيم تا از مادر مراقبت كنيم . امروز خدا رو شكر مادر بهتر شد و بابايي جونت اومد دنبالمون و اوردمون خونه .از اونجا كه بابايي امتحاناش شروع شده و همش سرش تو كتابه من خيلي حوصلم سر ميره و كلافه ميشم .اگه تو بودي هيچ غصه اي نداشتم و بابايي رو با كتابهاش تنها ميذاشتيم و با هم خوش بوديم .به اين چيزها كه فكر ميكنم دلم بيشتر برات تنگ ميشه . عااااااااااااااااااااشقتم دردونه .اگه بودي از شيرينكاريهات مينوشتم اما حالا مونسمي و باهات حرف ميزنم و درد دل ميكنم. ...
7 خرداد 1391

بدون عنوان

جوجوي من سلام قربون اون وجودت بشم كه دايم منو اذيت ميكني.   امروز هم بد حالمو گرفتي باشه عيب نداره .چقدر حالم بد بود اما رفتيم باغ . بهتر شدم و تا تونستم از وجودت لذت بردم ملوسم.خيلي جات تو بغلم خاليه گرچه بدنيا كه بياي نميذارن بغل خودم باشي. اما واسه ديدن و بوييد ن و بوسيدنت لحظه شماري ميكنم .بابا هم حسابي دلش بيقراره و منتظر اومدنته تا بغلت كنه و لذت ببره                    ...
5 خرداد 1391

هدیه مادر

مبارکه جییییییییییییجر مامان ،دورت بگردم رفتی تو ٤ ماهگی و مادر زحمت کشید واسه مامان یه سری هدیه اورد دستش طلا. دیروز کلی مهمون داشتیم و همه بی صبرانه مشتاق بودن که زودتر بیای و بغلت کنن.خلاصه خیلی خوش گذشت و یه خورده هم بزن و بکوب بود . در واقع این اولین جشنی بود که به تو مربوط میشد . مامان فدات شه ایشالله سالم بیای و جشن تولدت رو جشن بگیریم. مامانی وندا هم اومده بود اخرای مراسم بود که بیدار شد ،سر حال نبود و باز هم نیومد بغلم  اینم هدیه های اقا جون و مادر جونه +شیرینی و شربت ،اش ابغوره و٠٠٠٠ ...
4 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام عزيز دلم عمو مصيب و زن عمو از مكه اومده بودن و شام دعوتشون بوديم .وقتي كه رفتم بعد از يه مدت طولاني فاميلهامو ديدم همه بخاطر وجود نازنينت تو شكمم بهم تبريك ميگفتن و ذوقتو ميكردن.عصر هم خاله ناهيد و متين از وجودت خوشحالي ميكردن .دوست دارم جيجر مامان.انشالله براي از زيارت اومدن اقا جون و مادر جون تو بغلم باشي.                                            ...
27 ارديبهشت 1391

تنهايي مامان

قربونت برم ماماني كي انتظارم تمام ميشه خيلي تنهام و حوصلم سر ميره بابا هم كه مرتب درگير كارهاشه زودتر بيا تا با بودنت اين تنهايي تموم شه و ثانيه به ثانيه از بودنت لذت ببرم.امروز هيچ ضربه اي به شكمم نزدي دلم خيلي گرفت                                                              ...
23 ارديبهشت 1391

اولین سونو

نی نی نازم 2.2.1391 برای اولین بار دیدمت این وبلاگ و ساختم تا خاطراتتو بنویسم عزیزم همیشه سالم باشی بـــــــــــــــــــــوس در ضمن امروز تولد مامانیه و اولین تصویرت با ارزش ترین هدیه واسم بود تو امروز ٩ هفته و ٣ روز داری و ٢٧ میلیمتری و طبق سونو ٣٠ ابان ٩١ بدنیا میای عزیز دلم   ...
23 ارديبهشت 1391

اولين زيارت قند عسل

عسل مامان سلام امروز بابا از جلسه اومد و به اتفاق اقا جون خاله سميه و ماهك رفتيم امامزاده اين اولين باري بود كه به جاي  زيارتي ميرفتي .برات دعا كردم كه سالم بياي تو بغل ماماني .اين يعني كه تو هم يه زاير كوچولو بودي.زيارتت قبول قند عسلم.البته مامان جون ببخش اگه امروز يه كم عصباني شدم و ناراحتت كردم .ميبوسمت تا از دلت درش بيارم ...
23 ارديبهشت 1391