تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

هديه هاي 7 ماهگيت

عشقم امروز به هزار زحمت تونستم از دكتر مدني واست نوبت بگيرم (188 مرتبه تماس گرفتم تا موفق شدم) تو سالن انتظار خيلي دختر خوبي بودي و همه ذوقت رو ميكردن نوبتمون كه شد و چكاپ كه شدي با لب خندون برگشتيم اخه هيچ مشكلي نداشتي خدا رو شكر .وزنت هم زياد حاد نبود . دكتر يه برنامه ي غذايي بهت داد. بعدش هم رفتيم خيابون و اينا رو واست خريديم اميدوارم خوشت بياد دلبندم       اينا هديه هاي 7 ماهگيت بودن مباركه عزيز دلم امروز وقت ناهار اينجوري بودي : وقتي سفره پهن ميشه از خودت بيخود ميشي و به وجد مياي، عاشق خوردني   اين شلوارو واسه روز مادر ك...
24 ارديبهشت 1392

اين چند روز

تياناي ناز من سلام قربونت برم كه بهم فرصت نميدي تا برات بنويسم. 13 ارديبهشت با اصرار خاله ميترا رفتيم خونشون . نميدوني تو چقدر بلا شده بودي .بغل من كه نميومدي و با زهرا و خاله بيشتر از من بازي ميكردي.رفتيم مجتمع نگين خريد كنيم اما بغل خودم نبودي .فروشنده ها بغلت كردن و بردنت وقتي ميگفتم بيا بغلم قايم ميشدي و نميومدي .كلي طرفدار پيدا كردي يكشنبه صبح وقتي ميخواستيم از خونشون بريم زهرا گريه ميكرد (زهرا دوم دبيرستان و نامز داره)ببين تا چه حد تاثير گذاشته بودي. خونه خاله دوباره بازي با لبهات يادت اومده بود و مرتب تكرار ميكردي. يكشنبه هم رفتيم خونه خاله جميله ،باز هم تي تي نگو بلا بگو شوهر خاله ...
19 ارديبهشت 1392

تيانا نگو بلا بگوووووووو

اين نسبته جديدته: تيانا نگو بلا بگو  بله مامان جون اينروزا بلايي شدي كه نگو و نپرس . بغلي شدي شديدا بطوريكه تماما بايد بغل باشي و بگردونيمت حتي واسه غذا درست كردن هم بايد بغلم باشي تو خيابون هم كه ميريم سريع با لبهات و زبونت شروع ميكني به صدا در اوردن وتو مغازه اي كه ميريم ميخواي همه چي رو بگيري . 5 ارديبهشت بود كه ياد گرفتي بجاي جلو رفتن، عقب عقب سينه خيز بري. اما بيشتر داري سعي ميسكني تا 4 دست و پا حركت كني. 5 ارديبهشت هم رفتيم و ارگ اقا گاوه و توپ و اين ني ني رو واست خريديم خيلي دوستشون داري   جديدا تاب بازي هم ميكني نمايي از تاب بازي تيانا:     همچ...
9 ارديبهشت 1392

روز نوشت نفس

27 فروردين  ياد گرفتي كه مثل صداي موتور با لبات در بياري طوريكه تمام صورتت ميشه پر از اب . خودت رو خوب سرگرم ميكني عزيز دلم. همون شب وقتي كه كُپ افتاده بودي مثل عقربه ساعت ميچرخيدي و ياد گرفتي كه خودت به سمت راست و چپ غلت بزني. ماشالله به دخترم كه پيشرفتش خوب بوده . يه كم هم سينه خيز ميري قربونت برم . اب برنجت رو هم مرتب ميخوري و دوست داري . لثه هات سفت شدن و ميتوني سيب رو گاز بزني يا قسمتي از سيب رو گود كني . نوش جونت نفسم.        31 فروردين موقع خواب خيلي بازي كردي و تا ساعت 3 شب بيدار بودي و اولين باري شد كه پاهاتو كردي توي دهانت . 1 ارديبهشت تونستم واسه ...
2 ارديبهشت 1392

درگيري اين روزها

عشق من اين روزها بد درگير لثه هاتي و هر چي تو دستت بياد سريع ميكني تو دهنت و ميخواي بخوريش  اين كارو ميكني تا خارش لثه هات اروم بشه. يه چيزه ديگه اينه كه خيلي تلاش ميكني كه وقتي ميغلتي ، بخواي سينه خيز بري. خيلي سعي ميكني تا اينكه خسته ميشي و نق ميزني. كار جديدت اينه كه تو خواب ميغلتي وادامه خوابت رو ميبيني اينجوري: با قطره چكان درگير لثه هاتي اينجا هم با سر شيشه ديوونتم عشقم اميدم نفسم   ...
26 فروردين 1392

چكاپ 6 ماهگي

ديروز بعد از ظهر بردمت مطب خانوم دكتر منيري تا چكاپ بشي وضعيتت اينجوري بود: قد:64 سانتي متر وزن:6 كيلو و 860 گرم گوشها سالم ؛دندونهاي كرسي بسته كه اماده ي دراومدن هستن يه كوچولو اسهال كه به دندونها مربوطه گلوي يه كم متورم كه اميدوارم با خوردن دارو برطرف بشه. تجويز ديگه خانوم دكتر اين بود كه يه كم برنج رو بذارم بجوشه تا نرم نرم شه تا بتوني بخوريش. بعد از دكتر رفتيم خونه خاله سوسن و بعد از كلي گريه؛ تاب بازي كردي و خيلي دوست داشتي. اولين رمق برنج رو هم خاله درست كرد و خوردي. جالب اينه كه تو شيشه ريختيم و اولين بار شيشه پستونكتو خوردي. باز گريه رو شروع كردي اخه خوابت ميومد.تو ماشين راحت خوابيدي تا رسيديم خونه بيدار ش...
22 فروردين 1392

تياناي 150 روزه (6ماهه)

ميوه ي بهشتي من ورودت به ششمين ماه زندگيت مبارك امروز 6 ماهه شدي و خوشبختي بيشتري رو برامون به ارمغان اوردي . قربونت برم كه عاشق غذا خوردني. ماماني تا يه 1 ماه پيش حتي اب هم بهت نميدادم .اما حالا مرتب اب ميخوري   و ازبعضي غذاهامون تست ميكني؛ خيلي غذاها رو دوست داري . بميرم هميشه وقت ناهار بيدار ميشي و واسه سفره چنان دست و پايي ميزني كه جگرم اتيش ميگيره. اما تو اين ماه بايد دست به كار شم و واست غذاهاي مخصوص خودت رو درست كنم . تا بخوري و من لذت ببرم. 17 فروردین داشتم لباسهاتو ميشستم كه زدي زير گريه و سريع اروم شدي . بعدش كه متوجه شديم ديديم كه دستت خورده بود به بخاري و تاول زده . الهي بم...
20 فروردين 1392

ايام عيد

نانازِ مامان سلام قربونت برم كه دار و ندارم شدي عزيزم. عيد امسال اينطور گذشت: فرشته كوچولوي من بسيار دختر اروم و دوست داشتني همراه با يه سرما خوردگي كوچولو كه تا هشتم عيد خوب شدو منو خوشحال كرد . عيد ديدنيمون امسال 3 نفره شد و هر جا ميرفتيم نقل مجلس بودي و واسه همه ميخنديدي.   اين سگ غزل بود و دوسش داشتي ببين از خودت بزرگتره اين بادكنك رو از خانه و كاشانه هديه گرفتي اينجا هم ميخواستيم بريم خونه اقا جون اينم تيانا و اقا جونش(باباييِ مامان)   واسه 13 بهدر از روز دوازدهم رفتيم باغ. خيلي بهمون خوش گذشت و تو عالي بودي. با تابت حسابي بازي كردي .اينم هلن دختر داي...
18 فروردين 1392

احوالات تيانا

دختر ناز نازيِ من سلام خدا رو شكر بهتري و فردا اخرين روز داروهاته. از شب 4 شنبه سوري يه سرما خوردگيِ كوچولو گرفتي و خوب شدي اما 3-4 روزه كه باز مريض شدي و داروهاتو تكرار كردم و تا فردا بهت ميدمشون. از روز اول عيد عمه فاطمه اينا اومدن تا با هم بريم كيش اما بخاطر تو نتونستيم بريم اخه هم تو اذيت ميشدي و هم من . تو خيابون هم كه ميرفتيم همش گريه ميكردي . روز چهارم عيد رفتيم بهشت گمشده اما انقدر سرد بود كه از زير پتو بيرون نياوردمت . اين 2 نفرهلن دختر دايي قاسم(سمت راست) و غزل دختر عمه فاطمه(سمت چپ) هستن     امسال عيدمون با وجود تو يه رنگِ سبز  به خودش گرفته و خونمون مثلِ بهشت ش...
11 فروردين 1392