از تب تا ماهگرد چهاردهم
روز جمعه 6 دیماه ،دایی قاسم دعوتمون کرد خونشون .بلافاصله بعد از رفتن عمع فاطمه از خونمون رفتیم خونشون اخه خیلی گریه کردی و نااروم ببودی. خونه ی دایی خیلی بازی کردی و شاد بودی اما اصلا اشتها نداشتی و چیزی نخوردی. شب وقتی برگشتیم کباب مرغ درست کردم و خوب خوردی . فرداش هم ماکارونی درست کردم و خوب خوردی .اما از شب یکشنبه تب اومد سراغت . فرداش بردیمت دکتر و معلوم شد گلوت حسابی عفونت داره.2 روز از داروها خوردی و تاثیری نداشت و تبت قطع که نشد ،هیچ..... بیشتر هم میشد .دیگه شیاف هم جوابگو نبود. برعکس هوا هم برفی و سرد بود .تا اینکه 4 شنبه ظهر بردیمت کلینیک و با تزریق امپول و تعویض داروهات و بعد از 5 روز مصرف بالاخره خوب شدی. الهی ...
نویسنده :
مامان الهام
23:34