روز نوشت نفس
27 فروردين ياد گرفتي كه مثل صداي موتور
با لبات در بياري طوريكه تمام صورتت ميشه پر از اب .
خودت رو خوب سرگرم ميكني عزيز دلم.
همون شب وقتي كه كُپ افتاده بودي مثل عقربه ساعت ميچرخيدي
و ياد گرفتي كه خودت به سمت راست و چپ غلت بزني.
ماشالله به دخترم كه پيشرفتش خوب بوده .
يه كم هم سينه خيز ميري قربونت برم .
اب برنجت رو هم مرتب ميخوري و دوست داري .
لثه هات سفت شدن و ميتوني سيب رو گاز بزني يا قسمتي از سيب رو گود كني .
نوش جونت نفسم.
31 فروردين موقع خواب خيلي بازي كردي
و تا ساعت 3 شب بيدار بودي و اولين باري شد كه پاهاتو كردي توي دهانت .
1 ارديبهشت تونستم واسه بار دوم ببرمت حمام .
توي حمام گريه ميكردي و مرتب ميگفتي :
بوووووووووووووَّ
امروز هم كه 2 ارديبهشته و تولد من بود .
پارسال توي شكمم بودي و اولين سونو رو با مادر جون رفتم
تو 9 هفته و 3 روز داشتي و 27 ميلي متر بودي.
اما حالا چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
يه ميوه ي به بار نشسته و خوردني كه عاشق
سلول به سلول بدنشم و خدا رو هزاران مرتبه شكر
كه بهترين هديه شو بهم بخشيده .
زنده باشي دخمل گلم و تا هستم به عشقت زندگي ميكنم.
بمان تا با بودنت زندگي كنيم و با نفس هايت نفس بكشيم.