تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

دخمل شيرينم

ماماني دورت بگرده عشقم اينروزها حالت خدا رو شكر خوبه فقط شبها دلدرد مياد سراغت و اذيت ميشي روزها رو يه خيلي كم بيداري و شبها تا صبح نه خودت ميخوابي و نه ميذاري من بخوابم ساعتهاي 6 و 7 صبح خوابت ميبره . بميرم برات اما اينروزها شيرينكاري ميكني واسم: وقتي گرسنه ميشي دستاتو ميخوري و ملچ مولوچي راه ميندازي كه دلم غششششششششششش ميكنه .......................... قربونت برم تازه گاهي وقتا مي مي مامانو كنار ميزني و شروع ميكني به دستتو خوردن واي كه چه عشقي ميكنم. الهي هميشه سالم باشي و من شاهد بزرگ شدنت باشم دردونه من   ...
6 دی 1391

حكايت خواب تو

سلام عزيزم ؛عمرم الهي كه من پيش مرگت بشم . تو چقدر ماهي ،شيريني ؛عسلي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ منو هر ان بيشتر شيفته خودت ميكني دورت بكردم. ديشب ساعت 2 ربع كم بيدار شدي و احيا گرفتي و منو هم دعوت كردي و تا 7 ربع كم نذاشتي پلك رو هم بذارم. اروم بودي ؛فقط شير ميخوردي ،استفراغ ميكردي و دوست داشتي باهات حرف بزنم . اينم حكايت خواب تو . خدا رو شكر خوب شدي و ديشب اخرين قاشق شربتت رو خوردي. يه چند تا عكس برات ميذارم،برو ادامه مطلب و ببينشون:                               &nbs...
3 دی 1391

يلدا و 40 روزگيت مبارك

عمر مامان سلام 40 روزگيت مصادف شده با يلدا حالت الحمدلله رو به بهبوده، اما اذيت كردن ماماني توي نيمه هاي شب رو به افزايش. ديروز بعد از ظهر از ساعت 4 كع منو تو تنها شديم تا ساعت 10 كه بابايي اومد اذيتم كردي و اروم نبودي تا اينكه خواستيم بخوابيم اما شما مجوز ندادي تا 6 صبح گريه ميكردي  و اجازه خواب رو به كسي ندادي . بيچاره بابا و عمه فاطمه هم كه تا 4 صبح نخوابيدن . بالاخره ساعت 6 لالا كردي و منم خوابيدم ساعت 10:30 كه بيدار شدم عمه اينا رفته بودن و منو بيدار نكرده بودن تا استراحت كنم . شما هم كه از صبح بيدار نشدي و فقط چند باري شير خوردي تا الان كه دارم مينويسم تو بغلمي و بيداري . عشقم الهي كه هميشه حالت خوب باشه و سالم باشي....
30 آذر 1391

ديگه طاقت ندارم

عمر ماماني سلام دورت  بگردم كه انقده معصومي حالت رو به بهبود بود كه دوباره مريض شدي ،اينبار سرما خوردي عسلم و من دارم ديوونه ميشم . روز جمعه خاله جميله اينا اومدن خونمون و بابايي ميخواست لباسهاتو ببره افتاب كنه . بخاطر همين چند باري درب باز شد و با هر بار باز شدن هواي سردي ميومد داخل خونه خاله هم  تازه لباسهاتو عوض كرده بود و شما هم كه بي خبر خودتو خيس كرده بودي و لباسهات توي كمرت خيس شده بودن خاله ديگه عوضت نكردو يه پارچه گذاشت توي كمرت زير لباسهات . شب كه شد ديدم يه تك سرفه هايي ميكني به بابايي گفتم و بعداز ظهر شنبه برديمت دكتر . شربت سفكسيم و ديفن هيدرامين تجويز كردن ؛ 2 وعده بهت دادم و با هر بار خوردن سفكسيم ا...
27 آذر 1391

مريض شدي عمر مامان

سلام عزيزم خوبي قشنگ من ؟ الهي دورت بگردم كه نميدونم چي شد كه اينجوري شدي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چهارشنبه شب خيلي نا ارومي ميكردي با هر بد بختي كه بود خوابوندمت و راحت تا صبح خوابيدي و چند باري هم شير خوردي .تا اينكه روز 5 شنبه متوجه شدم موقع ادرارت نا ارومي و گريه ميكني .اول فكر ميكردم اينجوريه اما بعدش مطمئن شدم ساعت 12 شب بود برديمت كلينيك ،وقتي دكتر چك كرد گفت  كه پاهات يه كم ملتهب شده و عفونت ادرار خفيفي هم داري و بخاطر همين گريه ميكردي . برات سفالكسين و پماد تجويز كرد تا بموقع برات استفاده كنم از صبح اصلا گريه نكردي خدا رو شكر و اين بيان ميكنه كه بهتري . الهي بميرم برات مادري كه ديشب تا صبح نخوابيدي و همش رو دستام ميچرخون...
24 آذر 1391

چكاپ يكماهگي

دخمل ناز من سلام عشق مامان چقده تو بلايي ،نفسم ديروز همراه با 1 ماهه شدنت نوبت دكترت هم بود تا چك بشي بعد از ظهر رفتيم مطب خانوم دكتر شاهيان ساعت 8 نوبتمون شد وقتي ويزيت شدي خدا رو شكر همه چيز عالي بود و دكتر ازت تعريف ميكرد وزنت شده بود 4 كيلو و 330 گرم ،قدت 56 سانتي متر و دور سرت 35 سانتي متر الهي قربونت بشم كه تو اين يكماه پيشرفتت خوب بوده ماشالله به تياناي نازنينم بعدش رفتيم تا برات لباس بخريم اما مغازه ها تعطيل شده بودن اخه خونه خاله جميله معطل شديم و دير رفتيم بازار.   ...
21 آذر 1391

1 ماهه شدنت مبارك

حكمت و بزرگي خدا رو شكر به خاطر وجود نازنينت تياناي قشنگ من امروز 1 ماهه شدي عسل مامان واي كه چه زود گذشت و لحظه به لحظه خدا رو شكر شاهد پرورش و بزرگ شدنتم عشق مامان حالا ميفهمم كه ميم مثل مادر يعني چي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تا مادر نشي نميتوني درك كني وقتي كه چشماتو به چشمام ميدوزي با نگاهت ازم ميخواي باهات حرف بزنم ، وقتي با صداهاي مبهم ميخواي كه بهت شير بدم ، وقتي كه خوابي و با كوچكترين صدايي كه ميدي به سمتت ميام و  ارامشت رو ميبينم واي كه چه لحظه ايه انگار كه تمام دنيا رو بهم هديه ميدن وقتي با گريه هات بهم ميفهموني كه بايد پوشكت رو عوض كنم يا با گريه بهم ميفهموني كه درد داري انگار دنيا روي سرم ...
20 آذر 1391

26 روزگيت

تياناي نانازي من سلام عزيز دلم ديروز ميخواستيم بريم خونه خاله سميه .اينجوري اماده شده بودي بري مهموني:                                                      گل موهاتو ببين چقدر بهت مياد:               بعد كه از خونه خاله اومديم اروم نبودي منم جغجغه تو اوردم اما تو گرفتيش تو دستت.الهي قربونت برم و بعدش ...
19 آذر 1391

حمام تيانا جوني

امروز مادري با صداي تلفن بيدارم كرد و گفت بابايي مياد دنبالت بيايد خونمون .منم از خدا خواسته وسايل حمامتو جمع كردم و اقا جون اومد دنبالمون . خواب بودي كه مادر بردت حمام ؛وقتي بيدار شدي اروم و خندون به مادر نگاه ميكردي از اونجا كه خيلي حمام كردن رو دوست داري توي حمام چيزي نميگفتي و چشماتو درشت كرده بودي و فقط نگاه ميكردي بدون اينكه گريه كني . تا امروز كه 25  روز داري 3 بار حمام كردي. روزهاي حمام رفتنت: 7 روزگي،14 روزگي و 25 روزگي ببخش ماماني چون زمستونه و ميترسم سرما بخوري دير به دير ميبرمت . دوست دارم گل خوشبوي زندگيم   ...
19 آذر 1391