تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 26 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

تيانا شاهكار ميكنه

سلام دخمل نازنينم بالاخره موفق شدم تا بيام و برات بنويسم اخه ماشالله داري ماماني اينروزا انقده وابسته و شيطون شدي كه يه لحظه هم ازم جدا نيستي الهي قربونت برم يه كارايي ميكني كه دلم ميخواد بخورمت. تو اين مدت كلي اتفاق افتاده : 28 ارديبهشت يه دونه ببعي و اسب بادي واست خريديم كلي ذوق ميكردي . اردكت رو هم همون شب اورديم مثل اينكه خيلي دوسش داري .اخه با هر بار ديدنش كلي ميخندي. از 29   ارديبهشت سينه خيز رفتنت شروع شد . فدات بشم كه انقده توانمند و فعالي. از 31 ام روي زانو هات ميري و 1-2 ميكني .دردت تو سرم عاششششششششششششششششقتم از 2 ام خرداد شروع ميكني و الكي جيغ ميزني و بازي ميكني و با زبونت به اصطلاح موتور ميشي و صدا در ميا...
11 خرداد 1392

دختر دردري من

 اينروزا فكر و ذكرت بيرون رفتنه ،عصرها اگه هوا خوب باشه و باد نياد حتما بايد بريم بيرون وگرنه حوصله ات سر ميره و بد خلقي ميكني. وقتي هم كه سوار ماشين ميشيم فقط متوجه ضبط ماشيني يا مي مي ميخوري و ميخوابي . ديروز رفتيم تا بگرديم و پوشك بخريم يه سر رفتيم پارك پرستار ؛تا وسايل بازيها رو ديدي دست و پايي ميزدي كه نگو و نپرس بردمت و 3 بار سرسره سوار شدي .اما چون خيلي باد ميومد و حمام هم رفته بودي ،زود برگشتيم.اينم اولين پارك رفتن دخملي.حيف كه دوربين رو نبرده بوديم. ديروز واسه مرتبه چهارم بردمت حمام ؛خيلي دختر خوبي بودي و اصلا گريه نكردي.قربونت برم الهي. از 2 روز پيش واست حريره و فرني ارد برنج درست ميكنم و خيلي دوست داري .نوش ج...
26 ارديبهشت 1392

عمرم 7 ماهه شدي

  20 ارديبهشت: 6 ماه از زندگي رو پشت سر گذاشتي و وارد ماه هفتم از زندگيت شدي عزيز دلم مبااااااااااااااااااااااااااااااااركه دخمل نازم اصلا باورم نميشه چقدر زود گذشت انگار همين ديروز بود كه متوجه شدم حامله ام اما الان تو 7 ماهته و داري روز به روز بزرگتر و دلبر تر ميشي. 20 تُم بايد واكسن 6 ماهگيت رو ميزدي اما جمعه بود ، شنبه 21 اُم با بابايي رفتيم مركز بهداشت و بعد از چكاپ ،دو تا واكسن تو پاهات زدن الهي بميرم كه دردت اومد و گريه كردي . با اومدنمون به خونه، تب و دردت شروع شد. تبت به 40 رسيد و خيلي گريه ميكردي.شب رو با پوشك خوابيدي  الهي كور بشم ماماني تو گريه ميكردي انگار دنيا رو روي سرم ...
24 ارديبهشت 1392

هديه هاي 7 ماهگيت

عشقم امروز به هزار زحمت تونستم از دكتر مدني واست نوبت بگيرم (188 مرتبه تماس گرفتم تا موفق شدم) تو سالن انتظار خيلي دختر خوبي بودي و همه ذوقت رو ميكردن نوبتمون كه شد و چكاپ كه شدي با لب خندون برگشتيم اخه هيچ مشكلي نداشتي خدا رو شكر .وزنت هم زياد حاد نبود . دكتر يه برنامه ي غذايي بهت داد. بعدش هم رفتيم خيابون و اينا رو واست خريديم اميدوارم خوشت بياد دلبندم       اينا هديه هاي 7 ماهگيت بودن مباركه عزيز دلم امروز وقت ناهار اينجوري بودي : وقتي سفره پهن ميشه از خودت بيخود ميشي و به وجد مياي، عاشق خوردني   اين شلوارو واسه روز مادر ك...
24 ارديبهشت 1392

اين چند روز

تياناي ناز من سلام قربونت برم كه بهم فرصت نميدي تا برات بنويسم. 13 ارديبهشت با اصرار خاله ميترا رفتيم خونشون . نميدوني تو چقدر بلا شده بودي .بغل من كه نميومدي و با زهرا و خاله بيشتر از من بازي ميكردي.رفتيم مجتمع نگين خريد كنيم اما بغل خودم نبودي .فروشنده ها بغلت كردن و بردنت وقتي ميگفتم بيا بغلم قايم ميشدي و نميومدي .كلي طرفدار پيدا كردي يكشنبه صبح وقتي ميخواستيم از خونشون بريم زهرا گريه ميكرد (زهرا دوم دبيرستان و نامز داره)ببين تا چه حد تاثير گذاشته بودي. خونه خاله دوباره بازي با لبهات يادت اومده بود و مرتب تكرار ميكردي. يكشنبه هم رفتيم خونه خاله جميله ،باز هم تي تي نگو بلا بگو شوهر خاله ...
19 ارديبهشت 1392

تيانا نگو بلا بگوووووووو

اين نسبته جديدته: تيانا نگو بلا بگو  بله مامان جون اينروزا بلايي شدي كه نگو و نپرس . بغلي شدي شديدا بطوريكه تماما بايد بغل باشي و بگردونيمت حتي واسه غذا درست كردن هم بايد بغلم باشي تو خيابون هم كه ميريم سريع با لبهات و زبونت شروع ميكني به صدا در اوردن وتو مغازه اي كه ميريم ميخواي همه چي رو بگيري . 5 ارديبهشت بود كه ياد گرفتي بجاي جلو رفتن، عقب عقب سينه خيز بري. اما بيشتر داري سعي ميسكني تا 4 دست و پا حركت كني. 5 ارديبهشت هم رفتيم و ارگ اقا گاوه و توپ و اين ني ني رو واست خريديم خيلي دوستشون داري   جديدا تاب بازي هم ميكني نمايي از تاب بازي تيانا:     همچ...
9 ارديبهشت 1392

روز نوشت نفس

27 فروردين  ياد گرفتي كه مثل صداي موتور با لبات در بياري طوريكه تمام صورتت ميشه پر از اب . خودت رو خوب سرگرم ميكني عزيز دلم. همون شب وقتي كه كُپ افتاده بودي مثل عقربه ساعت ميچرخيدي و ياد گرفتي كه خودت به سمت راست و چپ غلت بزني. ماشالله به دخترم كه پيشرفتش خوب بوده . يه كم هم سينه خيز ميري قربونت برم . اب برنجت رو هم مرتب ميخوري و دوست داري . لثه هات سفت شدن و ميتوني سيب رو گاز بزني يا قسمتي از سيب رو گود كني . نوش جونت نفسم.        31 فروردين موقع خواب خيلي بازي كردي و تا ساعت 3 شب بيدار بودي و اولين باري شد كه پاهاتو كردي توي دهانت . 1 ارديبهشت تونستم واسه ...
2 ارديبهشت 1392

درگيري اين روزها

عشق من اين روزها بد درگير لثه هاتي و هر چي تو دستت بياد سريع ميكني تو دهنت و ميخواي بخوريش  اين كارو ميكني تا خارش لثه هات اروم بشه. يه چيزه ديگه اينه كه خيلي تلاش ميكني كه وقتي ميغلتي ، بخواي سينه خيز بري. خيلي سعي ميكني تا اينكه خسته ميشي و نق ميزني. كار جديدت اينه كه تو خواب ميغلتي وادامه خوابت رو ميبيني اينجوري: با قطره چكان درگير لثه هاتي اينجا هم با سر شيشه ديوونتم عشقم اميدم نفسم   ...
26 فروردين 1392

چكاپ 6 ماهگي

ديروز بعد از ظهر بردمت مطب خانوم دكتر منيري تا چكاپ بشي وضعيتت اينجوري بود: قد:64 سانتي متر وزن:6 كيلو و 860 گرم گوشها سالم ؛دندونهاي كرسي بسته كه اماده ي دراومدن هستن يه كوچولو اسهال كه به دندونها مربوطه گلوي يه كم متورم كه اميدوارم با خوردن دارو برطرف بشه. تجويز ديگه خانوم دكتر اين بود كه يه كم برنج رو بذارم بجوشه تا نرم نرم شه تا بتوني بخوريش. بعد از دكتر رفتيم خونه خاله سوسن و بعد از كلي گريه؛ تاب بازي كردي و خيلي دوست داشتي. اولين رمق برنج رو هم خاله درست كرد و خوردي. جالب اينه كه تو شيشه ريختيم و اولين بار شيشه پستونكتو خوردي. باز گريه رو شروع كردي اخه خوابت ميومد.تو ماشين راحت خوابيدي تا رسيديم خونه بيدار ش...
22 فروردين 1392

تياناي 150 روزه (6ماهه)

ميوه ي بهشتي من ورودت به ششمين ماه زندگيت مبارك امروز 6 ماهه شدي و خوشبختي بيشتري رو برامون به ارمغان اوردي . قربونت برم كه عاشق غذا خوردني. ماماني تا يه 1 ماه پيش حتي اب هم بهت نميدادم .اما حالا مرتب اب ميخوري   و ازبعضي غذاهامون تست ميكني؛ خيلي غذاها رو دوست داري . بميرم هميشه وقت ناهار بيدار ميشي و واسه سفره چنان دست و پايي ميزني كه جگرم اتيش ميگيره. اما تو اين ماه بايد دست به كار شم و واست غذاهاي مخصوص خودت رو درست كنم . تا بخوري و من لذت ببرم. 17 فروردین داشتم لباسهاتو ميشستم كه زدي زير گريه و سريع اروم شدي . بعدش كه متوجه شديم ديديم كه دستت خورده بود به بخاري و تاول زده . الهي بم...
20 فروردين 1392