تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

انتظار غمگين

نميدوني مامان بعد از چهار روز بالاخره موفق شدم تا پيش دكتر ارشدي وقت سونو بگيرم.تا اينكه منشي گفت ساعت 10 شب اينجا باشيد .9:30 رفتيم وتا 12 منتظر مونديم تا نوبتمون شد وقتي سونوم كرد گفت همه چيز خوبه اما واسه تشخيص جنسيت گفت هنوز كوچولو و چيزي مشخص نيست .وقتي گفت كوچولويي انگار دنيا رو سرم خراب شد .اخه چرا ؟مگه رشدت به اندازه كافي نبوده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اگه همه چيز خوبه پس چرا گفت كوچولويي؟؟؟؟؟؟؟؟ خيلي ناراحتم ،دارم دق ميكنم.يعني چي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اين انتظار نه تنها شادم نكرد بر عكس غمگين هم شدم. منتظرم زود 5 شنبه بشه برم دكتر تا سونو رو ببينه و از وضعيتت برام بگه. خدا كنه حالا كه نصيبم شدي مشكلي نداشته باشي عزيز دلم ،قربون...
29 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام ماماني نازم خوبي قربون اندام ظريفت برم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ امروز از صبح منو تو تنها بوديم بابايي هم واسه ناهار نيومد خونه كلي باهات حرف زدم .ميدونم تو هم با كمال ميل گوش ميدي. بابا ساعت 5 ربع كم اومد بلافاصله مادر جون و هلن دختر دايي قاسم اومدن .هلن كلي بوسيدت و ذوقت رو ميكرد .بعد از اونا هم عمه زهرا و راضيه دخترش و مامان جون راضيه اومدن خونمون برام كوفته سبزي درست كرده بودن و اورده بودن .دستشون درد نكنه.بعد از رفتنشون رفتيم خريد و كلي ويارونه خريديم .ايشالله وقتي ميخورمشون تو هم بخوري و لذت ببري تا زودتر بزرگ بشي .دوست دارم دلبندم ...
28 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام ني ني خوشملم .ماشالله ماماني امروز صبح وقتي به وبت سر زدم ديدم زده 3 ماه و 29 روزته  يه دفعه تعجب كردم .ماشالله ماماني بزرگ شدي و در استانه ي 5 ماهه شدني .قربونت برم اما وقتي صبح ميخواستم از تخت بيام پايين پهلوي چپم يه جورايي درد ميكرد ،     بيشتر احتياط ميكنم تا يه وقت اذيت نشي دردونم . عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتم،دووووووووووووستتتتتتتتتتتتت دارم ...
27 خرداد 1391

بالاخره حرکت کردی

جگر گوشه مامانی بیست و چهارم شب وقتی رفتم که بخوابم سمت راست شکمم یه حبابهایی میزدو یه تکونهایی میخورد        .این تو بودی عزیزم که داشتی واسه من خود نمایی میکردی یه ١٠ دقیقه بعدش اروم شدی و خوابیدی.          نمیدونی  چقدر خوشحال شدم               از این کارت ،سوپریز شده بودم                          الهی همیشه سالم باشی و من ذوقت رو بکنم نفسم       ...
26 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام گل گلخونم .فدات بشم .ديروز حالم خوب نبود فشارم رفته بود بالا اصلا حال نداشتم      كه تلفن زنگ خورد .راضيه دوستم بود بعد از احوالپرسي گفت كه باباي سميرا يه دوست ديگم ؛دقيقا روز پدر فوت شده بيچاره سرطان خون گرفته بود و در عرض 3ماه از پا در اورده بودش .خيلي ناراحت شدم و،حالم بدتر شد  .قرار گذاشتيم بريم يه سر خونشون.امروز با ناهيد رفتم اما راضيه نتونست بياد .اخي عزيزم همشون داغون شده بودن. الهي كه نصيب هيچ كس نشه.(امييييين) اما مامان گلم ماشالله روز به روز داري بزرگتر ميشي                       ...
24 خرداد 1391

يه خبرخوش

سلام ني ني قشنگ ماماني بالاخره از ناز كردن دست كشيدي و صداي قلبت رو به گوشم رسوندي .واي خدايا شكرت كه ني ني سالمه و قلبش ميتپه و به فكر مامانشه تا از نگراني بيرونش  بياره.واي كه چه حس قشنگيه.                     5 شنبه رفتم به پايگاه بهداشتي نزديك خونه تا  خودمو بهداشتي كنم    ،يه ربع نشستم تا نوبتم شد خانومي كه مسؤل بود چكم كرد وگفت همه چيز عاليه بايد بخوابي تا صداي قلبشو بشنوي .دراز كشيدم و دستگاه رو گذاشت كلي دنبالت گشت تا اخر موفق شد و صداي قلب گنجشكيت و شنيديم.عاشششششقتم ماماني   &nbs...
21 خرداد 1391

روز پدری

                          باباهای عزیز و مهربون روزتون مبارک همیشه سالم و عمر با عزت داشته باشید و سایتون روی سر نی نی هاتون باشه. همسر مهربون و بابای نی نی خوشکلم خدا رو شکر که یکسال دیگه کنارمی و امسال سعادت پدر شدن نصیبت شد . از این بابت خیلی خوشحالم . امیدوارم نی نی نازمون که هنوز نمیدونم چیه صحیح و سالم بیاد تواغوشمون و بیشتر از این خوشبختی رو در کنار هم تجربه کنیم .       .      امروز رو به بابای خودم که ارزو دارم همیشه زنده و سلامت بمونه یه ...
16 خرداد 1391

بدون عنوان

نفسم سلام قربون شكل ماهت بشم.خوبي،جات راحته ، ماماني بهت خوب ميرسه؟تمام سعيمو ميكنم تا تو راحت باشي و از بودنت لذت ببري.      ديروز عصربابايي ميخواست بياد اما ساعت 9 شب بود تشريفشونو اوردن .با خاله هلما رفتيم عروسي دوست بابا تو  مجلس  با سودا و مامانيش اشنا شديم .ايشالله بزرگ كه شدي ميشناسيشون .چون غريبه بوديم احساس ميكنم يه كم راحت نبودي .اخه من كمر درد داشتمو تو هم گرسنه بودي اما دير شام دادن و خوردن ميوه هم جوابگو نبود .به هر حال ببخش گل خوشكلم.شب و خونه خاله مونديم و صبح اومديم تا بابا به كلاس و درسهاش برسه،   حالا هم منتظريم بابا جوني بياد ناهار بخوريم عاااااااااااااشقتم منو  از&nbs...
12 خرداد 1391

منتظر

وای ناز گلکم امروز موفق شدم که برم خانوم دکتر رو ببینم بعد از کلی انتظار بالاخره نوبتم شد.چه استقبال گرمی ،دکتر جون سونو نوشت تا ببینم جه جنسی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟بعدش هماز وضعیت خودم گفت که خیلی عالیه خدا رو شکر.خانوم دکتر هر کار کرد صدای قلبت شنیده نشد اما گفت جای هیچ نگرانی نیست. وای دلبندم نمیدونی برای شنیدن صدای قلبت و دیدنت چقدر بی تابم و لحظه شمارد میکنم.بعد از ظهر هم قراره بابا جونی بیاد تا با خاله هلما بریم عروسی دوست بابایی. وای که چقدر خوشحالم. ...
11 خرداد 1391

بدون عنوان

  سلام نی نی مامانی.عصر رفتیم بیمارستان اما خانوم  دکتر رفته بودش .منم نا امید برگشتم .یه سر رفتیم باغ ارم بعدش هم خونه خاله جمیله.شب موندنی شدیم.بابا قراره فردا بره سر کار و من بمونم 4 شنبه صبح برم دکتر تا از وضعیتت باخبر بشم گل مامانی. دوست دارم یه عالمه .بووووووووووووووووووووووس             ...
9 خرداد 1391