تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

يادگاري

اين عكسها رو خاله فلور و ديانا جون تهيه كردن و واسمون فرستادن بي نهايت ممنون و سپاسگزاريم         ممنون خاله جون بوس بوس بووووووووسسسسسسسسسسسس     ...
30 بهمن 1391

سرگرمي اينروزها

دختر ناز من اينروزا عشقت اينه كه غلت بزني تا فرصتي پيدا ميكني سريع ميخواي بغلتي ،حتي وقتي تو بغلموني گريه ميكني تا بذاريمت تا بغلتي ، يه 1 دقيقه اي راحتي اما بعدش خسته ميشي و شروع ميكني به غر زدن . تا برميگردونيمت كه استراحت كني باز ميچرخي. حتي وقتايي كه خوابي و نزديكهاي بيدار شدنته به سرعت به فكر غلتيدني. راستي ديروز اولين روزي بود كه از صبح تا شب استين كوتاه تنت بود. يه چيز ديگه اينكه عادت كردي دستاتو ميذاري رو چشمات تا بخوابي تازگيها قدرت اينو پيدا كردي كه بتوني چيزي رو بگيري تو دستات عكسهاشو ببين: ...
28 بهمن 1391

ايده مامان الهام ازساخت وبلاگ

      از تو ، براي تو و به عشق تو مينگارم.   مامان ساينا جون و خاله صدف جون منو دعوت كردن تو مسابقه . وندا دختر خاله صدفه و صدف دختر خواهر منه وقتي وندا بدنيا اومد صدف يه وبلاگ درست كرده بود و من ميرفتم و بهش سر ميزدم خيلي جالب بود و دوست داشتم ني ني خودم هم يه وبلاگ داشته باشه تا از لحظه لحظه ي زندگيش براش بنويسم. وقتي 9 هفته و 3 روز داشتي كه تو دلم بودي 2 ارديبهشت روز تولد من بود كه اولين خاطره ي ثبت شده تو وبلاگت شد.بنام ني ني نقطه. بعدش كه متوجه شدم دخملي : اسمش شد ني ني دخملي و الان هم كه شده تيانا عمر مامان و بابا. تا اونجا كه تونستم از تمام اتفاقهاي مربوط به ت...
28 بهمن 1391

برعکس شدی دخترم

ناز دونه ي خودم ديشب 2 بار به كمك مامانيش برعكس شد (كـُپ شدي)  امروز ساعت 12:20 دقيقه تو اشپزخونه داشتم ناهار درست ميكردم كه ديدم داري تلاش ميكني كه برگردي و موفق هم شدي اااااااااااافرررررررررريييييييييييييييييييين دختر نازم قربونت برم كه توانمندي عزيزم تا الان كه دارم مينويسم 4 مرتبه تكرار كردي و الان هم داري ذوق ميكني(با صداي بلند ) نفسم عاشقتم و اين وجود نازنينته كه به من انگيزه ي بيشتري رو ميده تابا عشق بيشتري واست مادري كنم . بعد از ظهر هم خيلي با هم بازي كرديم از روي لباس بوست ميكردم تو هم بلند بلند ميخنديدي چاره اي نداشتم بخورمت. راستی مامانی گوشت کاملا خوب شده و هیچ درد و عفونتی نداره.خدارو شکر.  ...
25 بهمن 1391

'نگين گوش تيانا

گل هميشه بهاري مامان و بابا نگين زدن به گوشهات مباركههههههههههههههههههههههه الهي قربونت برم امروز انقده دختر اروم . خوبي بودي كه بابا به زور به حرفت اورد ساعت 6 عصر بود كه تصميم گرفتيم ببريمت و گوشت رو سوراخ كنيم به مادر جون زنگ زدم و هماهنگ كردم تا باهامون بياد اخه من اصلا دلش رو نداشتم اما همه ميگفتن كه با دستگاه نه درد داغره و نه خونريزي. ساعت 7 بود كه رسيديم مطب خانوم طلژاهره سجاديان (مسؤل چكاپ كردنت تو پايگاه بهداشتي) تا ديدت كلي تحويل گرفت و اماده شد تا كارشو شروع كنه. تو هم تو ماشين مي مي خوردي و خوابيدي اما وقتي پنبه رو كه با الكل و بي حسي بود به گوشت زد بيدار شدي . تا شروع كرد كه نگين بزن...
23 بهمن 1391

چكاپ 3 ماهگي

  دردونه ي ماماني سلام چقدر تو بزرگ و ماه شدي جوجه ي من . عاشق حرف زدني ديشب از ساعت 11 تا 1 باهام حرف ميزدي و ذوق ميكردي .گل نازم ديروز بايد ميبردمت تا چك بشي اما جمعه بود و تعطيل. امروز هم هر چه با مطب دكتر منيري تماس گرفتم تا بعد از ظهر ببرمت جواب ندادن. صبحي با هم منو تو تنهايي رفتيم شبكه بهداشت . قد و وزنت اينجوري بود : قد :59 سانتي متر ، وزن: 5 كيلو و 900 گرم. دور سر:38 سانتي متر گفتم دستاتو زياد ميخوري ،موهات زياد ميريزه ،ترش ميكني استفراغ ميكني ،نگرانم . اما در جواب گفتن كه همه چيز طبيعيه و جاي نگراني نيست. منم خيالم راحت شد خدايا شكر. اينم برگ سوم از البوم خاطراتت كه به ماه سوم مربوط...
21 بهمن 1391

اغاز 4 ماهگي با اولين تفريح

خدا رو هزاران مرتبه شكر كه 90 روزه مهمونمون هستي و سالم وتندرستي دنياي من سلام مباركهههههههههههههههههههههههههههه قربونت برم كه لحظه به لحظه بيشتر برات تب ميكنم و عزيزتر ميشي برام ديروز بردمت بهداشت واسه چكاپ اما چون دير رفتم تعطيل شده بود بعدش رفتيم خونه مادر جون كه خاله سوسني اونجا بود و ازش خواستم ببردت حمام و زحمت كشيد و بردت . برعكس هميشه تو حمام خيلي گريه كردي ،شايد چون متد خاله با مادر فرق ميكرد!!!!!!!!!!!!!!! عسلم وقتي اومدي بيرون خوردني تر شده بودي. امروز هم كه شما به ماه 4 زندگيت پا گذاشتي بابايي گفتن كه به اين مناسبت بريم بيرون ،رفتيم تخت جمشيد . شما انقدر ذوق ميكردي ،تو ماشين ...
20 بهمن 1391

اينم عكسها

يه چند تا عكس با هم ببينيم عزيز دلم گذاشتمت تو كالسكه تا بيشتر حواسم بهت باشه اما انقده كش و قوس رفتي كه پاهات از كالسكه زد بيرون عادت داري وقتي ميري تو گهواره كه بخوابي سريع دستاتو ميكني تو دهنت مثلا خوابت ميومد و ميخواستي بخوابي اما از من بيدار تري اينا رو واست خريده بوديم اين اويز رو هم خريديم كه خيلي دوسش داري همه ي زندگي مامان و بابا: هميشه بمان ...
19 بهمن 1391

دختر باهوش من

   دختر زيباي من سلام اينروزا تو خونه خيلي حوصله ات سر ميره و فقط دوست داري بغل باشي  و بچرخي . ديروز ميخواستيم بريم خيابون تا واست خريد كنيم ،وقتي امادت كردم گذاشتمت تو گهواره تا اماده بشم داشتي واسه مي مي گريه ميكردي اخه خوابت ميومد،اهميت ندادم و گفتم تو ماشين بهت ميدم وقتي رفتيم تو ماشين متوجه شدي و هر كاري كردم مي مي نخوردي و گريه ميكردي تا بلندت كنم ،بيرون رو ببيني . الهي قربونت بشم كه انقده باهوشي. واسه خريد هم اصلا اذيتم نكردي ،فقط برگشتنه گريه كردي واسه مي مي كه خوردي و اروم خوابيدي . دورت بگردم كه بي تو و بابايي زندگي واسم هيچه و معنايي نداره. الهي كه جمع 3 نفرمون هميشه پا بر جا باشه و خ...
17 بهمن 1391

عكسهاي چراغ خونه

عزيز دل من كه روز بروز داري جذابترو دوست داشتني تر ميشي . قربونت برم چراغ خونه.           فداي نگاهت   قربونت برم كه ژيمناستيك رو انتخاب كردي     انقده خوردني شدي كه همه جا نقل مجلسي . الهي كه هميشه سالم باشي و لبات خندون . ...
17 بهمن 1391