حکایت تیانا و باغ
روز جمعه اول شهریور از صبح رفتیم باغ اطراف کرونی.
صبحانه اش سبزی دعوت خاله مهسا و شوهرش بودیم .
خاله مهسا 3 ماهه بارداره و با شوهرش تو رو خیلی دوست دارن.
سر سفره افتادی توی قابلمه اشی ،حالا نخورو کی بخور .همه داشتن ذوقت رو میکردن.
تو هم کثیف و پر اش .
یک ساعت بعداز صبحانه با بابایی رفتی داخل استخر اخه عاشق اب بازی هستی و
وقتی نمیبردیمت شروع میکردی به گریه کردن.
یه بلایی که سرت اومد این بود که مشغول کشیدن نی قلیان بودی
تو بغل بابایی که زغال افتاد روی پات .
الهی بمیرم همه جیغ زدن و تو از صدای جیغ بیشتر ترسیدی.
من که اصلا توان بلند شدن نداشتم.چشمام کور بشه هلاک شدی .
اما از اونجا که تو دختر صبوری هستی زود اروم شدی و به بازی کردن ادامه دادی.
شب ساعت 12 بود رسیدیم خونه.
جدیدا یاد گرفتی تند تند 4 دست و پا میری و یه دفعه ترمز میکنی
و صورتت رو میزنی زمین البته نه محکم.
2-3 روزی هم هست که مرتب تکرار میکنی مامّا.
اینروزا شیطونتر شدی و دوست داری همه جا بری .
ورودی خونمون یه تک پله داره.
دیروز داشتم ظرف میشستم که متوجه شدم درب باز بوده و افتادی پایین.
به خدا مامانی من تقصیری ندارم خودت خیلی شیطونی و یه جا بند نمیشی.
امروز ماکارونی خوردی و از 3 روز پیش هم واست چیپس درست میکنم و میخوری.
ماشالله عاشق خوردنی .
اگه خواب باشی و ببینی چیز خوراکی دستمه سریع میشینی و تند تند میگی بَه بَه ،اِدِّ.
نوش جونت عزیزدلم .
ادامه ی مطلب عکسها رو ببین:
با چه لذتی اش میخوردی
تاولهای سوختگی
عشق اب بازی
طبق معمول تاب تاب عباسی
چیپس خورون
راحت کشوی میز رو باز کردی
یه کم اسپری بزنم
کشفش کردم اخ جوووووون
یعنی سوارش بشم؟؟؟؟؟؟؟؟
اینا واسه منه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چنگال رو زدی به ماکارونی تا بخوریش
مغز خیار رو میخوری و پوستش رو میذاری
تلت رو خاله نرگس واست خرید