لحظه های نزدیک به تولد
دختر عزیزم سلام
اینروزها تماما دارم خاطره های اخرین روزهای بارداریم رو مرور میکنم و به لحظات قشنگی که تو دلم بودی فکر میکنم.
اما قشنگتر از اون،روزهایی بودن و هستن که تو در کنارمونی و با سختی و راحتی زیاد گذشتن و پیش رو داریم
از اون لحظه ای که برای اولین بار در اغوش گرفتمت و با وجود تو تمام دردهام رو فراموش کردم و تا الان که گاهی اوقات خودِ شیطنت ها و مریض بودنت برام یه درد میشه.
تو این یکسال خیر و برکت و شیرینیِ زندگیمون خیلی بیشتر شده و لحظه به لحظه بیشتر خدا رو شکر میکنم.
هیچوقت فکر نمیکردم داشتنِ بچه انقدر لذت بخش باشه.الهی که همیشه سالم باشی و با موفقیت زندگی کنی.
اما داریم به اولین سالگرد تولدت نزدیک میشیم .حال و هوای تولدت از یه طرف و ماه محرم هم از یه طرف دیگه.
برنامه هامون و به کل تغییر داده و متاسفانه اونجور که باید نمیتونیم ......
اما این روز برامون خیلی عزیزه و تو برامون عزیزتر.
5 شنبه 17 ابان به مناسبت تولدت رفتیم اتلیه انار و عکس انداختی.
شیطونیهات هم که بیشتر و بیشتر شدن.شب خونه ی خاله میترا تا ساعت 4 صبح نگذاشتی کسی بخوابه و مدام بازی میکردی.
همه چیز میخوری حتی بعضی روزها واست غذای جدا درست نمیکنم.
3-4 قدم به جلو میری و تاتی میکنی.جدیدا به می می میگی 2 تا 2 تا.
انار ،لیمو شیرین رو خیلی دوست داری و میخوری