بدون عنوان
ديروز صبح مادر با صداي تلفن از خواب بيدارم كرد و واسه ناهار دعوتمون گرفت.بعد از قطع كردن شروع كردم به حمالي،اخه بعد از 2 روزي كه خونه نبودم بابا جوني خونه رو خيلي بهم ريخته كرده بود.بالاخره ساعت 11 بود كه زدم بيرونو رفتم خونه مادر ،بعد از من دايي و خاله سميه و اقا جون هم اومدن.ناهار خورديمو كلي غيبت كرديم.ساعت هاي 6 بود كه با مادر رفتيم طلا فروشي و طبق اداب و رسوم مادر واسم گردنبند حاملگي خريد؛ دستش درد نكنه (وقتي اورد عكسشو ميذارم).برگشتيم ،همگي دور هم بوديم خيلي هم خوش گذشت شام خورديم و اومديم خونه و لالاييديم تو خيابون كه بوديم فروشنده منو سونو كرد و گفت كه ني نيت يه گل پسره
موش موشكم دوست دارم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی