خوش اومدي به خونت تيانا عمرم
امروز روز عاشورا ساعت 6 عصر تيانا از خونه مادر جون اومد به خونه خودش
دختر نازنينم بعد از 15 روز كه به خونه اومديم در و ديوار و فضاي خونه يه حال و هواي ديگه داشت ديگه زندگي 2 نفري من وبابا تمام شو بود و يه فرشته به جمعمون اضاف .
روز شنبه 20 ابان ساعت 8 صبح بايد ميرفتم بيمارستان واسه ازمايش قبل از عمل . اما از اونجا كه نيمه شب وضعيتم اورژانسي شد تا رسيديم به بيمارستان ،خانوم دكتر چكم كرد و اورژانسي فرستادم اتاق عمل .
شما دختر گلم ساعت 10:15 دقيقه صبح بدنيا اومدي من ساعت 12:30 به هوش اومدم .
خيلي درد داشتم واز شدت درد ناله ميكردم اما وقتي گذاشتنت تو بغلم تمام دردام يادم رفت .
روز شنبه ،يكشنبه ودوشنبه صبح تو بيمارستان بستري بوديم و دوشنبه ظهر با سلامتي تمام از بيمارستان مرخص شديم .
خدايا چه لحظات شيرينيه ؛ نميتونم وصفش كنم فقط اينو ميگم كه هر لحظه از لحظه قبل بيشتر دوست دارم.
تو لحظه درد و اتاق عمل براي همه اونايي كه ازم دعا خواسته بودن دعا كردم ،انشالله كه براورده شه.