دخملم 6 ماهه شد
روزها و دقيقه ها كه ميگذرن نويد از حضور پر رنگتري از تو رو ميدن .
تنهايي و يكنواختي كم كمك داره كوچ ميكنه و اميد و سر زندگي بيشتر خودشو تو زندگيمون جا داده و نمايانتر شده .
تو دلبندم اصلا تو ذهن و خاطر ما نبودي تا اينكه مصلحت بر اين شد كه حضور خودتو اعلام كني .
شايد اوايل امادگي قبول مسؤليتي بزرگ رو نداشتيم اما الان لحظه شماري ميكنيم براي پذيرش اين پيمان كه تا ميتوانيم از هيچ چيز براي تو عزيزم ،چراغ زندگيمان دريغ نكنيم و تا خوشبختي تمامت هيچ كوتاهي نداشته باشيم .
مامان گلم نميدو نم نوشته هام خوبه يا نه اما باور كن الان كه مينويسم بغض دارم و اشك روي صورتم حركت ميكنه .اين احساس مادرانه منه كه اينجوري بيانش كردم .
دوست دارم به اندازه اي كه نميتونم اندازشو بيان كنم .
تو عزيزم امروز 6ماهگيتو اغاز كردي و براي من گر چه سخت گذشت اما به سرعت برق و باد سپري شد
بيصبرانه منتظر بدنيا امدن و بغل كردن و بوِِِِيئدنتم .
بابا كه ديروز ميگفت ني ني مون كي مياد ديگه صبرم تمام شده و طاقت ندارم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
امروز خونه مادر كه بوديم خاله ميترا اينا و خاله پروين فيلمتو ميديدن و كلي ذوقتو ميكردن و منم قند تو دلم اب ميشد .
به اميد اون روزايي كه تو كنارموني .
بووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسس