تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

سفرنامه نوروز 94

1394/2/2 22:43
نویسنده : مامان الهام
594 بازدید
اشتراک گذاری

بنام او که تمام زندگي به خواست اوست . پرنسس کوچولوي من ،صبح روز بيست و نهم اسفند ماه ساعت هفت و نيم صبح ،سفرما شروع شد ،هواي ابري و باراني ،معصوميت و ذوق تو ،اغاز سفري خوش رو بهمون گوشزد ميکرد ،بين راه توقف داشتيم و استراحت ميکرديم ،شما هم که عشق عکس گرفتني ،شروع ميکردي به عکس گرفتن .البته چون مسير طولاني بود ،خستگي هم داشتيم تا اينکه ساعت هشت و نيم شب رسيديم خونه عمه ،برا اولين بار بود که تو ميرفتي و من و بابا هم بعد از سه سال بود که.ميرفتيم .دو روز اونجا بوديم که با عمه اينا حرکت کرديم سمت گيلان ،تو مسير از شهرهاي همدان ،خرم اباد ،.....چند شهر ديگه گذشتيم ،سرما هم که نگو و نپرس .فقط ميلرزيديم ،اما من تو رو حسابي گرم ميپوشوندمت ،اما با اين وجود شديد سرفه ميکردي.شمال که رسيديم ،بندر انزلي ،تالش،ماسوله  و....رو چرخيديم ،سورتمه ريلي هم رفتيم اما فقط منو بابا سوار شديم .کنار دريا فوق العاده سرد بود در حديکه چند تا عکس بندازيم توقف داشتيم اما تو با غزل روي ساحل نقاشي ميکشيدين و گوش ماهي جمع ميکردين ،به تو که حسابي خوش گذشت .روي هم رفته يه دختر ماه و گل رو برده بوديم مسافرت ،اما خيلي خسته شديم چون بيشتر تو راه بوديم .برگشتمون رفتيم تهران خونه خاله صبا ،برهان کوچولو پسر خاله صبا بيست و هفت روزش بود ،خونه خاله خيلي بهت خوش گذشت و بازي کردي ، يه دو روزي اونجا بوديم تا اينکه حرکت کرديم سمت دزفول ،شب رو استراحت کرديم ،فردا صبح رفتيم خونه بابابزرگ بابايي ،شب هم اونجا مونديم و فردا صبح حرکت کرديم سمت خونه ،دهم عيد بود ،و تولد مادر جون ،تو راه تماس گرفتم که تبريک بگم متوجه شدم که مادر جون عفونت ريه کردن و تو بيمارستان بستري شده بودن ،تمام خستگي به تنم موند .يه سر رفتيم بيمارستان و برگشتيم .چند جا همرفتيم عيد ديدني ،دوازدهم عصر هم رفتيم باغ برا سيزده بدر ،فوق العاده خوب يود و خوش گذشت بهمون ،خدارو شکر مادر هم مرخص شدن و باهامون بودن .از عيد به بعد هم که خونه بوديم هر از گاهي يه چرخي ميزنيم ،اينروزا روزاي سوال و کنجکاوي کردنته ،هر سوالت رو چند مرتبه ميپرسي ،وابستگيت که کلافم ميکنه ،دستت به دستگيره هاي در و کليد هاي لامپ ميرسه و برا خودت عالمي داري ،ميري تو روشويي و دستاتو ميشوري ،کفش و دمپايي و عروسکات رو هم ميبري ميشوري.

الان سه روزه که باز سرما خوردي و حالت خوب نيست اشتهات که صفر شده ،امروز به نسبت بهتر شدي ،

امروز تولد سي  سالگيه من  بود ،هيچ خبري نبود فقط تماسهاي تلفني و پيامهاي تبريک تو واتس اپ .برعکس هر سال بابات نه تبريکي بهم گفت و نه هديه اي واسم خريد ،اما تو همشدبرام تولد تولد ت مبارک ميخوندي و دست ميزدي .

اين با ارزشترين هديه اي بود که تو بهم دادي ،همين لبخندت برام کافيه ،اميدوارم هر چه زودتر سلامتيت رو بدست بياري گل قشنگم .از ديشب تا حالا هم يه چيزي رو که ميخواي ميگي ،دلم کشيده ،مثلا دلم کشيده جارو کنم .قربون دل کوچيکت برم من.

درخواستها و تقاضاهات هم خيلي مودبانه س ،مثلا مامان لطفا اينو بهم بده .تلفن هم که زنگ ميخوره سريع جواب ميدي و ميگي من اينجام تو کجا هستي ،بيا خونمون .

اميدوارم نوشته هام برات جالب و جذاب باشن

.دوستت دارم هديه اسماني

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)