از تب تا ماهگرد چهاردهم
روز جمعه 6 دیماه ،دایی قاسم دعوتمون کرد خونشون .بلافاصله بعد از رفتن عمع فاطمه از خونمون رفتیم خونشون اخه خیلی گریه کردی و نااروم ببودی.
خونه ی دایی خیلی بازی کردی و شاد بودی اما اصلا اشتها نداشتی و چیزی نخوردی.
شب وقتی برگشتیم کباب مرغ درست کردم و خوب خوردی .
فرداش هم ماکارونی درست کردم و خوب خوردی .اما از شب یکشنبه تب اومد سراغت .
فرداش بردیمت دکتر و معلوم شد گلوت حسابی عفونت داره.2 روز از داروها خوردی و تاثیری نداشت و تبت قطع که نشد ،هیچ.....
بیشتر هم میشد .دیگه شیاف هم جوابگو نبود.
برعکس هوا هم برفی و سرد بود .تا اینکه 4 شنبه ظهر بردیمت کلینیک و با تزریق امپول و تعویض داروهات و بعد از 5 روز مصرف بالاخره خوب شدی.
الهی بمیرم خیلی مریض بودی و یک لحظه از بغلم پایین نمیومدی و همین باعث شد که بیشتر بهم وابسته بشی و ازم غافل نشی.
بگذریم مامان 1 لحظه بودن و دیدنت تمام غصه ها رو از بین میبره .
14 اُمین ماهگردت مبارم تمام زندگیم
یه شیرین زبونیت به دنیایی می ارزه.
باجـــــّی (بازی)؛بیـــــــــــــــــــم (بریم) گفتنهات؛ مادر و اقا جون گفتنهات.
به پارمیدا که میگی : پا ؛نا نا یعنی نان ،اناهل رو صدا میکنی آنا
وقتی صدام میکنی : ما مـّـــا نی ،ما نــــّی، دنیا رو بهم میدن .
وقتی متوجه حرفهام میشی و انجامشون میدی ......... چه لذتی داره
وقتی با صدای قشنگت تو خونه میچرخی و شعر خودتو میخونی :جی جا جی ؛یا لی لا لی دلم میخواد بچلونمت.
خرابکاری که میکنی نگام میکنی و میخندی تا دعوات نکنم
وقتی چیزی طبق میلت نباشه و بهم میگی: نَهههههههه یا وقتی که میگی :چَشششششش(چشم)
وای خدا چه نعمتی بهم دادی .ممنونم ازت هوااااااااااااااااااااااااارررررررررررررررررتا
یا با بــــــّا گفتنت.
لب غنچه کردن و بوسیدنات.وقتی تو بی هواسی میای و میبوسیمون.
دیگه چی میخوام از خدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدارو شکر که خوب شدی عمــــــــــــــــــــــــــــرم
این عکس امروزه 14 ماه و 3 روز داری