تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

عید 94 و اخرین روزهای سال 93

دختر عزیز و دوست داشتنی من زیباترین پرنسسم .اینروزا درگیر خونه تکونی و خرید عید هستم .تو هم به اندازه تواناییت بهم کمک میکنی قربون شکل ماهت برم . یکم از اداهات بگم که شعر میخونی . گوشواره مو دیروز تونستی بذاری توی گوشهام. تا چشمت به بابات میخوره سریع میگی گوشیتو میخوام.کمتر دوس داری بیای بیرون . با لباس پروف کردن کاملا مخالف بودی . هیچکدوم از لباسای عیدتو که خریدیم تست نکردی و همه رو شانسی خریدیم. به ماهیهات غذا میدی .یه سبزه هم سبز کردی. هوس قرمه سبزی میکنی و بهم میگی که مامان قرمه سبزی دوست دارم برام درست کن . نوش جونت عزیز دلم . اینم خریدای عیدت واسه نوروز 94 مبارکت باشه دردونه .به سلامتی بپوشی .برا عید...
25 اسفند 1393

2 سال و 3 ماه و 14 روز با بودنت

دختردو سال وسه ماه و  چهارده روزه ي من اينروزا شيطونياش مقام اول رو مياره ،پرسشا و کنجکاوياش ،شيرين زبوني و دلبرياش ،رقصيدناش ،ترانه خوندن و قر دادناش که مثه يه مربي رقص بهم ميگه چه طور برقصم ،رانندگي کردن و وسعت دادن به کلمات انگليسي،اموزش چراغ راهنما ،با زانو راه رفتناش ،دست و دلبازياش برا خوردن خوراکي ،دکتر شدن و امپول زدناش ،بچه داري کردناش،بازي کردن حرفه اي با گوشي ،،خلاصه .......خاموش کردن تي وي و هزااااااران هزااااار شيطنت ديگه که دل ادم غش ميره براشون.اين فرشته کوچولو دو تا حرف بد رو هم ياد گرفته که متاسفانه بابا و مامانش و خيلي ناراحت ميکنه ،جالب اينه که به مامان ميگي ،حرف بد نزن تا برات به به بخرم و ببرمت مهد کودک .هر روز هم د...
4 اسفند 1393

با تو ،در کنار تو

خوشبوترين گل زندگيم ،الان که دارم برات مينويسم تو خوابي و من تنها نشستم ،بغضم پره و اشکام سرازير ،نميدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ احساس ميکنم برات کم گذاشتم و مادر کاملي نبودم ،يه وقتايي داد زدم ،به پشت دستات زدم ،کم محلت کردم ،وااااااااااي جگرم داره ميسوزه مامان .ببخش منو ،يه وقتايي واقعا کم ميارم ،اميدوارم الان که اينو ميخوني به  سني رسيده باشي که بتوني درک کني ،اينو خودت ميدوني که اولين چيزي که تو دنيا برام مهمه تويي،خدا رو شاهد ميگيرم که من با نفس تو نفس ميکشم .الان که خوابي انقد دلم برات تنگ شده ،که دوست دارم بيام بفشارمت و بوست کنم .اينروزا من يه دختر خانوم و حرف گوش کن  دارم که داوطلب ميشه تو کاراي خونه کمکم ميکنه ،برا بعضي کا...
19 دی 1393

روزاي 2 سالگي

  سلام به دختر يکي يه دونم ،عمرم ، دختري که با نفسش نفس ميکشم و با غمش ،ميميرم .امروز بعداز حدودا چهل و پنج روز اومدم سراغ وبلاگت،ديگه سرم گرمه گوشيه ،زياد نميرسم بيام بنويسم برات ،البته شيطنتهات هم وقتم رو حسابي پر ميکنه .دختر گلم ،خانوم شدي ،بزرگ شدي ،مهربوني و يه وقتايي هم بد ...منظورم اينه که لج ميگيري ،بهانه گيري ،منو ميزني ،گريه هاي الکي ،و اينکه  شديدا وابسته بهم ،طوريکه اگه يه لحظه نبينيم ،دق ميکني ،و مرتب ميگي مامان جون  نيستش.بعضي وقتا اجازه خواب رو هم بهم نميدي ،اينجوري بگم خيلي زورگو شدي ،خيلي هم به صحبت کردن علاقمندي .بابا يه مسافرت چند روزه داشت و برات کلي سوغات اورد .چقدر خوشحال شدي و ذوقشون رو کردي ،امروز هم ...
4 دی 1393

دومين لمس بودنت مبارک

امروز بيستم ابان نود و سه،دومين سالگرد تولدته ، الهي هميشه لبت خندون و دلت شاد باشه ،و زير سايه من و بابا قد بکشي و رشد کني .به سرعت برق و باد دو سال از بهار زندگيت سپري شد ،خوشبختيمون روز افزون شدو دلمون هر روز بهاري تر .قربونت برم عزيزم ،خاطره ي اولين بوئيدن و بوسيدنت برام تداعي شده ،چه لذتي شيرينتر از اين ،.امسال هم چون سال گذشته تو ماه محرم ،نتونستيم جشن بگيريم ،اما يه کيک و اتليه ،خاطره اش و برامون نگه ميداره ،.اميدوارم درک کني ،عزيز دلم .خانومي و ادبت ،زبان زد خاص و عامه .شيرين زبونيت معرکه است . حرف ه رو خ تلفظ ميکني ،. تو اتليه خيلي شيطنت کردي ،حسابي کلافمون کردي ،از قبلش هم که با بدبختي لباساتو عوض کردي تا بريم اتليه ،...
20 آبان 1393

دومين محرم

السلام عليک يا اباعبدالله دومين محرمت رو داري نظاره ميکني ،تاسوعا و عاشوراي امسال هشت روز قبل از تولد دوسالگيته. امام حسين نگه دارت باشه.اوضاع و احوالت روبراهه .بهانه گيري هات ،بيشتر شده. يه جورايي حکومت و رياست ميکني.اما گاهي اوقات حوصلمو سر ميبري .يه بيماري ويروسي  چهار روزه گرفتي که خدارو شکر برطرف شد.اين مدته که گذشته خيل خريد داشتي که متاسفانه عکسشون رو واست نذاشتم.اتفاق هاي زيادي هم افتاده ،مثلا عروسي پسر عموم که خيلي خوش گذشت بهت و فقط ميرقصيدي،و اينکه عمه اومد خونمون و آدرينا رو ديديم. دوسش داشتي و باهاش بازي ميکردي.جمله بنديت کامل شده و خيلي روان صحبت ميکني .اينروزا داري روي ضمير مالکيت"من "تمرين ميکني و همه چيز رو به خ...
12 آبان 1393

قند عسل 23ماهه ي من

 مبارکه عزيز مامان بيست و سه ماهگيت ،قربونت برم .خدايا چه زود گذشت ،يکماه ديگه دخترم دو ساله ميشه  و من با عشقش روزامو ميگذرونم.   يکماه و دو روزه که ديگه مي مي نميخوري ،اما اگه منعي نباشه خودت مياي و مثل روزاي قبل مک ميزني و ميخوري،.وضعيت خوراکت خوبه ،اما بعضي شبها بايد عصباني بشم تا بخوابي .شيرين زبونيت که معرکه است ،دلم غش ميره با هر کلمه اي که ميگي.جديدا هم بدون هيچ تمريني ،خودت شعرهايي رو که واست ميخوندم ،ياد گرفتي و خيلي خوشمزه برام ميخوني .وقتي هم ازت ناراحت ميشم ،سريع ميگي :ببشيد ،يعني ببخشيد.شعراي ،يه توپ دارم قلقليه ،يه روز اقا خرگوشه،ما گليم ما سنبليم ،تپلويم تپلو،حسني مياي بريم حموم ،افرين صد افرين و لالايي م...
24 مهر 1393

چهارمين سالگرد عشقمون مبارک

امروز  سالگرد ازدواج من و بابايي بود،متاسفانه سرما خوردم و مادر تازه از بيمارستان مرخقص شده ،همه چي سوت و کور گذشت،برا بابا دو تا هديه ناقابل گرفتم ،اما بابا چيزي برام نگرفته و گفته طلبت،.اما من فک ميکنم وجود تو و خوشبختيمون بهترين هديه است که خدا بهمون عطا کرده. امروز دهمين روزه که از شير بازت کردم ،يه مقدار ضعيف شدي ،اما برخلاف ترس و تصورم اصلا سخت نبودو خيلي راحت با اين موضوع کنار اومديم جفتمون.وضعيت خواب و خوراکت هم عاليه.دامنه ي يادگيري لغاتت خيلي گسترده شده و همه چيز رو بيان ميکني.اما با شيرين زبوني خودت.فردا ني ني هاي دوقلوي زندايي بدنيا ميان و زميني ميشن.به اميد خدا. روز دوم که شير نخوردي   شب سوم ساعت سه و پنج د...
26 شهريور 1393

مادرانه اي براي تو.....

عشق جواني ،شور زندگي و حس زيباي مادر شدن ،.انگاه که خدا تو را در وجودم نهادو با ضربه ها و حرکت ها  د رون شکمم عشق کردم و منتظر ماندم تا در اغوش بگيرمت ،تا از شيره ي جانم تغذيه کني ،تا ازنفست ،نفس بگيرم و با فشردنت ارامش ......اما بعد از يکسال ه نه ماه و بيست و پنج روز سخته جدايي از اين وضعيت ،ترک شير .از ديروز ساعت سه و نيم عصر اين پروژه شروع شده و تو شير نخوردي ،حسابي کلافه اي اما بميرم خيلي صبوري،اينم يه لطف بزرگه که خدا نصيبم کرده.خدايا شکرت ،بزرگ شدي و تو مرحله ي جديدي از زندگيت قدم گذاشتي.اما ماماني نميدونم برات به معناي واقعي ،مامان بودم يانه ؟؟؟؟؟قبول دارم گاهي کاهلي کردم ،داد زدم ،سخت گرفتم ،اذيتت کردم ،به اشک ريختنت پاسخ ندادم ...
16 شهريور 1393

دخترم روزت مبارک

اول ذي القعده ،مصادف با ولادت حضرت معصومه ،و،روز،دختر بر همه ي دختراي باباها و مامانها مبارک،يکي يکدونه ي من روزت مبارک ،اين دومين ساله که من از اين نعمت بهره مند شدم ،خدايا شکرت. يه بسته سوزني گل و يه بسته پازل ستاره ،هديه روزته ،که خودت اتخابشون کردي و حسابي باهاشون سرگرم ميشي .اما ناز دونم به زبون شيرين خودت ،چشم چشم دو ابرو رو ميخوني ،البته از هر مصرع يه کلمه رو ميگي ک دوست دارم بخورمت.اينجوري: چوب چوب ابله ، اينم ...،دس دس تو تا پا ،اندشتا جيبابا ،اشنده ،بي رنگه .واي عاااااشقتم .اونروز،رفتي لباس بذاري لباسشويي که پودر رو ريخته بودي تو جاپودري که لباس بشوري، خودت کارتهاتو مياري و تند تند مرور ميکني و ميذاري زير قالي، خودت دمپايي ...
7 شهريور 1393