تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

فرشته ی 18 ماهه ی خانه ی ما

فرشته کوچولوی ناز من امروز 18 ماهه شدی مبارکه نازگلم 17 اُم ظهر از خواب بیدار شدی و شروع کردی به استفراغ کردن شب هم اسهال گرفتی . فرداش که بردمت دکتر ؛گفتن عفونت روده گرفتی. تا 5 روز باید دارو مصرف کنی. ایشالله زودتر خوب شی عزیزم. الان که دارم مینویسم داری روی تخت با بابایی بازی بپر بپر میکنی و با نهایت ذوق میخندی . قربون خنده های از ته دلت بشم. شیطونیهات 100 چندان شده و دلبریهات که اندازه نداره. اَت : قطع (قطع شدن تلفن) ایلام :الهام (اسممو صدا میکنی) بی : اِبی (بابا رو صدا میکنی) اَبس : اسب اَ بوی  : ای وای میزنی پشت دستت و روی لپت و میگی : بوش اَدِش : خرگوش نازی : ناز کردن ایشی : گ...
20 ارديبهشت 1393

بهار با تو

  با هلن داری ظلم به ببعی میکنی عاشق بره ای ؛انگار دنیا رو بهت میدن داری اش دوغ میخوری ساینا ،نوه ی خاله میترا امروز 3 ماهه شده. این عکسها مربوط به روز 5 شنبه و جمعه 29 و 30 فروردینماه توی باغ،روستای مالیچه ؛اطراف تیره باغه. که جایگزین 13 بدرمونه. خیلی بهت خوش گذشتو حسابی عشق کردی . بالاخره کلمه ی جی جا جی کشف شد و فقط به بابایی میگی یعنی منظورت باباست. دندان شماره 4 سمت راست و چپ پایینت یه کوچولو بیرون اومدن همینطور شماره 4 بالا سمت چپ و راست. مبارکت باشه قشنگم خیلی دلبری میکنی تا حدی که برات ضعف میکنم. خیلی دوست داری که تاتی کنی و خودت بری بدون اینکه دستت...
1 ارديبهشت 1393

دومین بهار،اولین سفر،هفدهمین ماهگرد

ناز دونه و یک دونه ی مامانی سلام الهی که من قربون لحظه به لحظه ی با تو بودنم بشم عید دوم و هفدهمین ماهگردت مبارک عسلم . نمیدونی خونمون از برکت وجودت چه با صفاست و چه نشاطی تو زندگیمونه. امسال دومین سالی بود که تحویل سال کنارمون بودی و تمام سفره هفت سین و بهم میریختی. دوم فروردین حرکت کردیم به سمت اهواز خونه ی اقا جونِ بابایی. بعدشم خونه ی دایی بابایی و اقوام دیگه .بندر دیلم و گناوه. تو سفر مریض شدی و عفونت و حساسیت و ابریزش بینی و چشم همراهیت میکردن تا اینکه رامهرمز بردیمت دکتر و داروی جدید خوردی تا روز دوازدهم. در طول سفر کنار جوجه ها ،مرغها، گاوها ،و گوسفند ها برات خیلی لذت بخش بود و هیچ ترسی نداشتی و راحت بازی میکردی ....
21 فروردين 1393

ماهگرد شانزدهم

شکلات مامانی سلام درگیری اینروزها به علت خونه تکونی و خرید عید باعث شده که کمتر بیام بنویسم فقط روی کابینتها مونده تا تمیزکنم تو هم تو این بریز و بپاشها خوب بازی کردی و به هم ریختی دیروز ماهگردت بود .مبارکه عزیز دلم دندان شماره 2 سمت راست پایینت هم در اومده دیگه داری بزرگ میشی. با لباسهای سبک و بهاری عشق میکنی توی خونه میگردی تقریبا همه کلمه ها رو با زبان شیرین خودت بیان میکنی.مثلا: خانه : آنه پتو : پتی لاک پشت :لاکی بیلیم : بریم مادر : مادرجون نیست : نیست تَخ : تخت تَبش : کفش نی نی : عروسک دست : دست پا : پا لیله : ژله پالیل : پاستیل تَش : کشک چوچو :چوب شور +*و.... کلمه های دیگه  که حضور...
21 اسفند 1392

مروارید هفتم رویت شد

سلام مونس مامانی دختر یکدونه ی من که با دنیا عوضش نمیکنم روز 25 بهمن مروارید شماره 2 سمت چپ پایین خودشو نشون داد این مروارید هفتمی هست که جوونه زده و بعد از اون مروارید شماره 2 سمت راست پایین داره خودشو نشون میده. مبارکت باشه عزیزم. جمعه 25 اُم دایی اومد خونمون بهمراه خانومش و هلن جون. ناهار رفتیم تخت جمشید . انقده بهت خوش گذشت . رفت و برگشت با ماشین دایی بودی و بغلم نمیومدی و با هلن بازی میکردی . جایی هم که رفتیم یه سگ بود که چند تا بچه داشت و با بابایی رفتی کنارشون و تند تند میگفتی  :هاپ   هاپ   هاپ       این...
1 اسفند 1392

ماهگردت مبارک عشقم

امروز اغاز ماهگرد  پانزدهمته خوشحالم از اینکه تو رو دارم و سلامت کنارمونی 15 امین ماهگردت مبارک نفسم قربونت برم الان که خوابی و دارم مینویسم تو خوابی و انگار دنیا خوابه. اخه وقتی بیداری انگار یه انفجار رخ میده و سر و صدا و شلوغکاریت تو فضا میپیچه. هنوز دندانی اضاف نکردی و تا دلت بخواد به کلمه هات اضاف کردی. اما انقدر واضح نیستند تا بتونم بنویسمشون اما منظورت رو میرسونی مثلا:  چخ  (چرخ)  ،لالی (لاکی ،لاک پشت) ؛   ما :(ماست ؛ماهی) ،پا :(کفش ) رفتی تو سبد لباسهات نشستی   وقتی میخواستم عکس  بگیرم قایم میشدی اینجا هم افتادی و داری تلاش میکنی بلند شی قربونت برم جوجه کو...
20 بهمن 1392

بالاخره خوب شدی

بمیرم مامان جون 5 روز مرتب اسهال و استفراغ داشتی و حالت بد بود روز سوم که به دکتر پیشنهاد دادیم بستری بشی اما دکتر موافقت نکرد تا اینکه بعد از 5 روز مصرف داروها جواب داد .و خوب شدی . اما یه چیزی :ماشالله خیلی قوی هستی و تو بدترین احوال هم شور و بازی کردنت رو داری . همه چیز به روال عادی برگشته و از این وضعیت هر 3 تاییمون خوشحالیم .الان که مینویسم کنار بخاری نشستی و داری بخاری رو کم و زیاد میکنی.اخرش هم میسوزی و بدبخت میشم.     این شال و کلاه رو اول زمستان خودم واست بافتم این خریدهای روز 5 شنبه است انقدر ساپورتت رو دمست داری که بلافاصله پوشیدی و باهاش خوابیدی این شنل واسه بچگی های...
19 بهمن 1392

امان از مریضی

الهی بمیرم مامان که مریضی نمیذاره یه اب راحت بخوری دیروز ظهر بیحال بودی اما اشتهات خوب بود دیشب توی خواب بیدار شدی و استفراغ کردی واین روند ادامه داشت تا جایی که اسهال هم بهش اضافه شد امروز بردیمت دکتر ظهوری و تشخیصشون ویروس بود و عفونت روده . شربت کوتریموکسازول رو باید تا شنبه بخوری و پودر او ار اس. که متاسفانه پودر رو نمیخوری. اشتهات کم شده و هر چی هم میخوری سریع میاری بالا. برات بمیرم مامانی .دارم ذره ذره اب میشم. خدا کنه زدتر خوب بشی عمرم. برای خوب شدن دخترم دعا کنید. ...
10 بهمن 1392

خستگی با تو بی معناست

وقتی کمکم میدی و جارو میکشی خستگی معنی نمیده برعکس سرحال میشم و تند تند می بوسمت. امروز تا چشماتو باز کردی این کبوتر رو دیدی اینم واکنشته مرتب نوکش رو میگرفتی و دست میزدی به چشمهاش بابا اورد تا ببینی بوسش هم کردی نازش هم میکنی دفتر نقاشی و مدادرنگی داری ذوقشون رو میکنی وقتی میگم بخند :اینجوری میخندی قربونت برم واسه عید مبعث میخواستیم بریم خونه ی خاله سوسن، جشن بود خودت ژست گرفتی فدات بشم الهی با لوله ی خودکار داری سوت میزنی اینم اولین دمپایی واسه گل دخترم با ماهی داری سوت میزنی   تو که شاد باشی و بخندی دیگر نه غصه سراغی میگیرد و نه تنهایی ...
9 بهمن 1392