تيانا عمر مامان و باباتيانا عمر مامان و بابا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

تیانا عمر مامان و بابا

ني نيم دخمله

الان بيشتر از هر وقته ديگه ميخوام قربونت برم .ميدوني چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اخه تو 9 هفته كه بودي ديدمت .اون موقع خيلي كوچمولو بودي امروز و الان كه تو 21 هفته و 5 روز داري ماماني سونو شد و از چشم انتظاري در اومد و خيال اطرافيا راحت شد.تو دخملي عزيزم      بله خانوم خانوما :امروز خاله جميله جون زحمت كشيد و رفت واسمون نوبت گرفت .(دكتر ويولت اديب) تا بابايي از سر كار اومد ناهار خورديم و رفتيم تا سونو بشم .واسه ساعت 9 شب نوبتمون داد . تا رفتم تو اتاق سونو چشمم افتاد به مانيتوري كه دقيقا روبروم بود و ميتونستم از توي اون تو عزيزمو ببينم. نميدوني چه حالي داشتم ضربان قلبم رو 1000 ميزد .از استرس يا خوشحالي بود نميدو...
5 مرداد 1391

اضافه وزن مامان

سلام دخمل عزیز و قشنگم . دردت به سرم مامانی عزیزم .خوبی ؟جات راحته؟ روز شنبه ٣١ /٤ /٩١ نوبت داشتم پایگاه بهداشتی نزدیک خونه. ساعت ٩ بود رفتم و یه ١٠ دقیقه ای منتظر موندم تا نوبتم شد . تا رفتم تو اتاق ؛وزن شدم . میدونی مامانی تو این ١ ماهه ٦ کیلو به وزنم اضافه شده بود . یه چیز عجیبیه .!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! تو این سن خواب یه همچین وزنی رو هم نمیدیدم . خانومه که تعجب کرده بود .اخه از خط منحنی هم بالاتر زده بود وزنم .بهم گفت که باید خیلی مراقب باشم وگرنه زایمان سختی در انتظارمه . بعدش خوابیدم و صدای قلب کوچمولوتو شنیدم . وای الهی قربونش برم که بهم نوید یه زندگی تازه رو میده . نمک داری مامانی روز به روز بزرگتر شدنتو اح...
3 مرداد 1391

چند روزی که گذشت

تواین چند روزه خیلی ناراحت بودم و زیادی اشک ریختم .قربونت برم ببخش منو . اخه نمیتونستم بی تفاوت باشم و خودمو نگه دارم . دلایلش اینا بودن : ١-دلدرد شدیدی که تا صبح پلکهامو رو هم نگذاشتم و فکر میکردم سقط میشی .اما دکتر بهم گفت که عفونت روده است ٢- مسمومیت و بستری شدن اقا جون ٣- گشتن به دنبال خونه و ناکام موندنمون ،که مجبور شدیم دوباره تمدید کنیم ٤- بد شدن حال مادر . اما خدا رو شکر همشون به خیر گذشت و همه چیز به روال عادی برگشت . عزیزکم اگه با اشک ریختنم اذیت شدی ،ببخش گلم . بووووووووووسسسسسسسسسسسسس ...
3 مرداد 1391

دخملم 6 ماهه شد

روزها و دقيقه ها كه ميگذرن نويد از حضور پر رنگتري از تو رو ميدن . تنهايي و يكنواختي كم كمك داره كوچ ميكنه و اميد و سر زندگي بيشتر خودشو تو زندگيمون جا داده و نمايانتر شده . تو دلبندم اصلا تو ذهن و خاطر ما نبودي تا اينكه مصلحت بر اين شد كه حضور خودتو اعلام كني . شايد اوايل امادگي قبول مسؤليتي بزرگ رو نداشتيم اما الان لحظه شماري ميكنيم براي پذيرش اين پيمان كه تا ميتوانيم از هيچ چيز براي تو عزيزم ،چراغ زندگيمان دريغ نكنيم و تا خوشبختي تمامت هيچ كوتاهي نداشته باشيم  . مامان گلم نميدو نم نوشته هام خوبه يا نه اما باور كن الان كه مينويسم بغض دارم و اشك روي صورتم حركت ميكنه .اين احساس مادرانه منه كه اينجوري بيانش كردم . دوست دارم...
28 تير 1391

دخمل شيطون

سلام دخمل قشنگم ،قربونت برم . خوبي ماماني ؟جات خوبه راحتي؟ اينروزا روزاي بزرگ شدنته و همراه با اين؛ شيطنتات هم بزرگتر ميشه .نميدوني چه بلايي شدي ! تو حالت طبيعي كه ورجه وورجه ميكني ،چه برسه به اينكه بفهمي دارم ذوقت رو ميكنم و قربونت ميرم .سريع واكنش نشون ميدي و بهم ميگي كه متوجه شدي. كار اين روزاي من همينه :يا دارم ذوقت ميكنم يا فيلم سونوگرافي رو ميبينم . نميدوني با ديدن فيلمت چه احساسي بهم دست ميده چاره اي ندارم بخورمت نفسم. ايشالله تو شكمم سالم رشد كني و بزرگ شي ،به دنيا بياي ،بغل بگيرمت و عشقت رو بكنم . امشب با بابايي و مادر جوني رفتيم پارك ؛داشتم به مادر ميگفتم كه شب يلدا يك ماهه شدي ؛ميتونم لباس خوشكل برات بپوش...
24 تير 1391

بد نيست ببينيد

عكس سونو دخملم                              پيراهن دخملم                                                                   جغجغه هاي دخملم       &nbs...
21 تير 1391

تاپ شورت ني ني

ماماني گلم عيدت مبارك اينا واسه تو عزيزمه .ديروز خريدمشون بسلامتي بپوشي دلبندم. عاااااااااشقتم .دووووووووووووووووست دارم نفس مامان      ...
16 تير 1391

بدون عنوان

سلام ماماناي مهربون .خوبين ؟ني ني هاتون خوبن ؟خدا كنه تن همتون سالم باشه و دلتون مثل دل من خوش نفس مامان قربونت برم كه هر چي بزرگتر ميشي بيشتر عاشقت ميشم . اين چند روزه منو تو بيشتر با هم بوديم اخه بابا درگير امتحاناتشه و كمتر وقت ميكنه كنارمون باشه ،اينه كه منو تو بيشتر با هميم.خدا كنه بابايي هم تو امتحاناش موفق باشه . اما ديروز بعد از يه مدت زياد رفتيم خريد و برات يه چند تا شلوارو يه بلوز شورت خريدم كه دارن ديوونم ميكنن .چون نميدونم جنسيتتو ،نميتونم زياد چيز بخرم . عكسهاشو سر فرصت ميذارم ماماني گلم . راستي حسابي بزرگ شدي و داري خودنمايي ميكني با تكون خوردنات و يه جا جمع شدنات نميذاري شبها راحت بخوابم واسه همين صبح ها دير ...
14 تير 1391

اشك شوق

سلام همه وجودم .نميدوني الان كه دارم از تو و براي تو مينويسم چه احساسي دارم .دوست دارم از خوشحالي داد  بزنم ؛دارم اشك شوق ميريزم . نفس مامان ديروز با خاله سوسن رفتيم دكتر خيلي منتظر بودم تا اينكه نوبتم شد .خانوم دكتر سونو رو ديد .از همه چيز راضي بود .واسه جنسيت تو نازگلم كه نگران بودم ،گفت كه نبايد هيچ استرسي داشته باشم اخه بعضي بچه ها تا ماه 6 يا حتي 7 مشخص نميشن .بعد خوابيدم تا صداي قلبتو چك كنه اما يه جا بند نميشدي قربون شيطنتات برم تا اينكه بعد از كلي گشتن صداي قلب كوچولوتو شنيدم        . واي ماماني نميدوني يه ريز قربون و صدقت ميرفتم .دكتر ميگفت با اين شيطنتات جاي هيچ نگراني نيست .1 ماه ديگه ...
6 تير 1391